بی‌کاری و بی‌نانی، دو دشمنی‌که دست در دستِ هم قدم می‌زنند

نویسنده: امید بهروز

در گوشه‌ی از دنیا، جایی‌که سیاهی مطلق سایه افکنده‌است زنده‌گی به‌شکل متفاوت ادامه می‌یابد، ام‌روز یک روز تازه‌است. در این‌جا، در خانه‌ی که معمولاً نان می‌پزیدند و بوی عطر نان همه‌ی محله و این حوالی را در برمی‌گرفت، هم‌اکنون همه‌جا را سکوت و سکون فرا گرفته‌است. صدای نان‌پزها و بوی نان از همه‌جا رخت بسته‌است و جای خالی‌اش با «جان‌کَنی‌های خالی از سود، تپیدن از بام تا شام دنبالِ کار، افسرده‌گی، کلافه‌گی، تلاش و مبارزه برای زنده‌ماندن مردمان بی‌گناه و مظلوم پُر شده‌است.» این‌جا، اکثر آدم‌ها با آرزوهای پوشالی و امیدهای میان‌تهی خود دانسته، خودشان را فریب می‌دهند و همین‌گونه روزها را تا پایانِ آن در خیابان‌های شهر و بازار پرسه می‌زنند.

از پشت پنجره‌های باز، به خیابان‌هایی‌که پر از شور و هیاهو بودند، نگاه می‌اندازی. زمینه‌ای که پیش‌از این پُر بود از نویدهای روشنی‌بخش و امیدوارکننده، اکنون جایش را به تاریکی واگذار کرده‌است. این‌جا مردانش برای زنده‌ماندن خود و خانواده در بیرون مبارزه با گرسنه‌گی می‌نمایند و زنانش برای زنده‌گی انسانی و آزادی‌های فردی، در خیابان‌های مرکزی شهر، شعار «نان، کار، آزادی» را سرمی‌دهند، حتا به بهای جان‌های شیرینِ‌شان.

در خانه نان نیست و در بیرون کار. این عبارت‌ها بیش‌تر به یکی‌از ساده‌ترین جملات می‌ماند. اما دشوارترین و فلاکت‌بارترین جملات در دنیا اند که در گوشه‌ای این گیتی پهناور آدم‌ها را می‌بلعد و زمین‌گیر می‌نماید. عبارت‌ها و روایت‌هایی تلخ و زهرآگینی‌که مو را در بدنِ آدمی سیخ می‌سازد.

در آفاقِ تاریک و دل‌گرمی‌ناپذیر افغانستان، داستان بی‌کاری و بی‌نانی مردمش یک آهنگ غم‌گین و غریب است که از پشت پرده‌ سایه‌های تلخ و دل‌خراش برمی‌آید. زمین که پر از نگرانی‌ها و ناامیدی‌ها، جای‌گزین رویایی‌که هر روز زنده‌گی را آغاز می‌کرد، شده‌است.

در این داستان، نگاه به روزهای پرگریه و افسرده‌گی‌هایی‌که هم‌راه با بی‌کاری و بی‌نانی در گوشه و کنار این سرزمین رخ می‌دهد، پرداخته‌ایم. آهنگی غم‌گین و دل‌سوز که بیش‌تر به ناراحتی‌ها و اندوه تلخِ زنده‌گی مردم این سرزمین اشاره می‌کند.

در هر خیابان، در هر کوچه و کناره‌ی شهر، مردمی را می‌بینیم که بی‌هدف و بی‌امید به دنبال یک راه خروج از این دام ازدحام اند. چشمانی‌که پر از اشک و ناامیدی هستند، اما هم‌چنان در جست‌و‌جوی یک نشانه از امید و روشنایی در دامنه‌ی تاریکِ بی‌کاری و بی‌نانی سعی و تلاش می‌نمایند تا از این حالت گذار نمایند.

بی‌نانی، این واژه‌یی‌که هر روزه به نمادی از فقر و ناامیدی در افغانستان تبدیل می‌شود. مردمی‌که با خالی شدن سبد نان‌شان، خسته‌گی‌های بی‌پایانی را تجربه می‌کنند و هم‌چنان امید به یافتن یک قطره‌ آبی در میان خشکی و کویر بی‌نهایت ایستاده‌اند، حتا ناامید و غم‌درون.

در این روایت، هیچ جاده‌ای به‌سوی روشنایی و امیدی متوصل نمی‌شود. مردمی‌که بی‌نانی را به زنده‌گی خود بخورانده‌اند، وارد این صحنه‌ی وحشت‌ناکِ زنده‌گی می‌شوند و با زخم‌های ناسوری‌که در تن و روح دارند، از پشت پرده‌ی بی‌کاری و بی‌نانی «این هیولاهای آدم‌خوارِ قرن» آن‌ها به نمایش درمی‌آیند.

بی‌کاری و بی‌نانی، دو دشمنی‌که دست در دستِ هم قدم می‌زنند و زنده‌گی را به یک سرودِ شدیداً غم‌ناک، جگرسوز و دل‌سوز تبدیل کرده‌اند. اما مردم افغانستان بدونِ هیچ‌گونه امیدی برای فردا، شب را با گرسنه‌گی و یک عالم اندوه بی‌پایان سحر می‌کنند و هم‌چنان آینده را تار و سیاه‌تر از ام‌ورز می‌بینند. غم در دل و سینه‌ی شان خانه کرده‌است و راهی هم برای بیرون‌رفت از این بحران ندارند/نمی‌یابند.

در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://paigah-news.com/?p=10967

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

آخرین اخبار