شهید پیکان حیدری؛ سینه‌ی که برای سربلندی مردم سپر شد

شاید گاهی تاریخ تماشایی‌ترین تکراری باشد که وقتی با تو حرف می‌زند خسته‌ نمی‌شوی و پلک هم نمی‌زنی. یکی از این تماشایی‌ترین تکرارها زمانی اتفاق می‌افتد که وقتی تاریخ می‌خوانی و چشم‌ات به یک مورد می‌خورد فوراً گیج و حیرت زده به خودت و به اطرافیانت و به محیط خود نگاه میکنی. انگار چیزی این دور و برت است که به تاریخ آشناست.
انگار تاریخ به دنبال گمشده‌یست که بویش از در این اطراف به دماغ تاریخ می‌خورد. انگار فقط آدرس‌اش را تو میفهمی و فقط تو می‌دانی که او کیست و کجاست!!؟  مسلماً تاریخ فقط به دنبال دو گروه می‌افتد؛ یا به دنبال جنایت‌گران است یا به دنبال آنهایی که علیه جنایت و استبداد جنگیدند.
مثلا؛ وقتی تاریخ دلاوری و ایثارگری کسی را می‌خوانی، گمان میکنی چیزی برایت آشناست و چنین چیزی را جایی دیگری به چشم دیده باشی. این همان شباهتی است که تاریخ در روند چرخشی خود چیزی را شبیه چیزی دیگری می‌نمایاند.
چند سال قبل وقتی کتاب خاطرات جنگ‌های چریکی چگوارا مبارز و مارکسیست انقلابی دهه‌ی پنجا و شصت کوبا را مطالعه می‌کردم، یاد نکته‌ی افتیدم که آن‌زمان توجه‌ام را جلب کرده بود و هیچ‌گاه اهمیت آن کهنه نمی‌شود، شاید قسمی که همه تصور می‌کنند، آن نکته این نبود که چگوارا رکورد انقلابی ترین مرد تاریخ را شکست. نکته این بود که او درچه موقعیتی قرار داشت که به جنگ رفت.
ذهن آدم قدرت عجیبی در شناسایی سوژه‌های تاریخی دارد و همیشه تلاش می‌کند مثل یک  مایکروسکوب به باریک‌ترین خطوط و نقاط یک هسته چشم بدوزد. برای من خطوطِ باریکِ خاطراتِ جنگ چگوارا همان نقطه‌ی عزیمت مبارزاتی او است؛ اینکه او در چه موقعیتی به جنگ رفت. اینکه چرا از میان این‌همه آدم‌های تعلیم‌یافته‌ی نظامی و نخبگان سیاسی نمی‌توانند از آن موقعیت شروع کنند؛ موقعیتی که انسان برای تحریک غریزه شرافتمندی‌اش مرگ را قبل از مردن‌اش انتخاب می‌کند. اما برای یک پزشکی که وظیفه‌اش جنگ و ترجیحا مردن در جنگ نیست، اما به‌قول حافظ این قرعه‌ی فال را بنام خودش می‌زند، این انتخاب چه دلیلی می‌تواند داشته باشد جز مبارزه و قمارِ آگاهانه برای آرمانی که می‌فهمید چانس نداری نتیجه‌اش را به چشم ببینی؟ اما برای این‌که حد اقل دیگران طعم میوه‌ی شیرین آزادی را بچشند تو آنگاه زندگی خودت را قمار میزنی به باورم جنگیدن ربطی به مسلک و رتبه و مقام امکانات ندارد. اگر چنین می‌بود فروپاشی اتفاق نمی‌افتاد. برای آزادی بیش از همه شجاعت و فداکاری و اراده‌ و اقدام بی‌پاداش و بی‌طمع ضرورت است. این اراده و این شجاعت و شعورِ مبارزه یک استعداد درونی‌ست که کمتر مساویانه میان انسان‌ها تقسیم شده است. چگوارا از جایگاه یک پزشک به جنگ و استقبال مرگ برای آزادی رفت و شاید در میان آن همه سپاهیان تنها غیر نظامی و پزشکِ ساده‌ای بود که هیچ چیز جز همه چیز برای از دست دادن نداشت. اما به هر روی درون دیگرگون‌شده‌اش او را بسوی این رسالت‌مندی بزرگ هدایت کرد. این رمز باریک تقریبا توانست نظرم را در مورد مقوله‌ی جنگ و سرباز عوض کند.
هرچند ممکن از نظر اکادمیک اجازه نداشته باشم که به همین سادگی دو مورد تاریخی متفاوت را با دوسطح متفاوت و زمینه‌های نظری متفاوت مقایسه کنم. مقایسه‌ی دو انسان با دو روانشناختی تاریخی متفاوت، شاید سخت‌ترین حماقتی باشد که انسان سوم بخواهد انجام دهد. اما از آنجایی که به قاعده‌ی تکرار تاریخ باور دارم، بالا آمدن انسانها با انگیزه‌ها و قمارهای مشترک جنگی می‌تواند حد اقل بخشی از این تکرار تماشایی باشد. فرقی نمی‌کند که یکی برای کوبا و برای کل آمریکای جنوبی جنگید و دیگری شانس نیاورد که حد اقل برای کل افغانستان بجنگد، اما بلآخره حد اقل جنگیدند و انگیزه‌‌های که آنها از دل آن برخاستند خیلی باهم مقایسه شدنیست. از نظر من نقطه‌ی عزیمت دکتر پیکان را به جنگِ با طالبان رفت و زمینه و ذهنیتی که او را برای این قمارِ شجاعانه هدایت کرد دقیق شبیه بود به زمینه و ذهنیتی که چگوارا در کوبا جنگ را شروع کرد. من این دو مورد باریک را مقایسه می‌کنم. مثلا؛ هردو بدون طلب طمع و پاداش از کسی به جنگ رفتند هردو به این نیت به جنگ رفتند که قبل از هرکسی در برابر وجدان احساس مسئولیت می‌کردند، هردو در یک حالت غیر سربازی به جنگ رفتند و ملزم به اجرای حکم و فرمان هیچ کسی نبودند، هردو با یک روایت واحد از معنا و فلسفه‌ی زندگی به جنگ رفتند که ظلم و ذلت را نمی‌پذیریم و کاری هم به اقتضائات و الزامات سیاست‌ هم نداریم و ما درک کردیم که اینجا ظلم جریان دارد و وظیفه‌ی خود می‌دانیم که در برابر آن بجنگیم و تمام. این یعنی اراده و خودآگاهی در انتخاب جنگ و مرگ که پیکان و آن رادمرد شجاع را با چه‌گوارا میتوان مقایسه‌اش کرد.
با این برداشت بود که پیکان به جنگ رفت و با آنکه می‌فهمیدند دارد قمار بزرگی به نرخ مرگ‌ خود می‌زند، اما این‌جا  نمیشه چرا و سوالیه ایجاد کرد، چون مرگ را از قبل پذیرفته بود.
انتخاب آگاهانه و روح عصیانگر پیکان شهید، این جمله‌ی کتاب پارتیزان‌های لوانت را در ذهنم تداعی می‌کند که یکی از چریک‌های لوانت گفته بود‌: “من چنان با این مبارزه خو گرفته‌ام که گاهی تصور می‌کنم اگر مرا بکشند، نمی‌دانم به چه وسیله، اما باز هم در این مبارزه شرکت خواهم کرد”. من یقین دارم که روح او هنوز با این ناملایمت جاری می‌جنگد. او چنان عطش رسالتمندی نمی‌توان به عمق‌اش پی برد.
می‌دانم این خاطرات جنگ او شاید نتواند خشتی از دیوار فروریخته‌ی دردها و عواطف خانواده‌‌اش را ترمیم کند. اما برای یک ملت و برای‌ نسل‌های که مرور تاریخی دارند، قطعا ارزشمند و الهام بخش است. نسل پسان درک خواهند کرد که پیکان چه شجاعتی از خودش به میراث گذاشت. درست قسمی که تازه پس از شش دهه ما درک کردیم که چگوارا چه میراثی بزرگی برای انسان‌ها و برای نسل‌های بعدی وطن‌اش بجا گذاشت. این مقایسه نه اغوا است و کاریزماسازی کاذب، بلکه حق پیکان شهید است که به بهانه‌ی سومین سالیاد شهادت‌اش بنویسم.
داکتر پیکان حیدری به تاریخ ۳۱ ماه هشتم سال ۱۳۵۹ در دره‌ی فرغانبل شهرستان خوست استان بغلان چشم به هستی گشود او پس از تحصیلات عالی مدتی به عنوان نماینده منتخب و ریس شورای ولایتی ولایت بغلان، سپس به عنوان ریس معارف آن ولایت و در آخرین سال خدمت‌گزاری شان به صفت ریس تعلیم و تربیه زندان‌های افغانستان خدمت کرد. او در لای مشغله‌های دولتی همچنان توانست با ایجاد نهادهای خدماتی، تعلیمی و تحصیلی درمان برای مردم‌اش سهم زنده و ارزشمندی در توسعه‌ی فرهنگی و علمی جامعه‌اش بگیرد. او سر انجام به تاریخ دهم سرطان سال ۱۴۰۲  در زادگاه‌اش شهرستان خوست، در جنگ با طالبان به جاودانگی پیوست.
پیکان کسی بود که در آخرین لحظات عمرش نشان داد که هیچ چیز جز همه چیز برای از دست دادن نداشت.
روح‌اش شاد و  نام و یادش گرامی!

در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://paigah-news.com/?p=12974

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

آخرین اخبار