رٶیایی از دست رفته

وقتی به گذشته نگاه می‌کنم، همه‌چیز مثل یک رٶیا میماند. رؤیایی که با قدم‌های کوچک خودم ساخته بودم، رؤیایی که در آن آینده‌ای پر از موفقیت و آزادی برای خودم تصور می‌کردم. یادم می‌آید که در کودکی، وقتی در کوچه‌ها با دوستانم بازی می‌کردیم، از دل‌مان می‌دانستیم که روزی باید از این بازی‌ها به سمت مکتب و دانشگاه برویم. در آن زمان، برای من، همیشه مهم‌ترین چیز درس خواندن بود. وقتی وارد مکتب شدم، احساس می‌کردم دنیای جدیدی در انتظارم است؛ دنیایی که پر از رنگ‌های روشن و پر از امید بود. در هر درس، در هر صفحه کتاب، در هر سوال امتحان، در هر موفقیتی که به دست می‌آوردم، احساس می‌کردم که در حال ساختن آینده‌ام هستم. آینده‌ای که نه تنها به من، بلکه به همه دخترانی که مثل من آرزو داشتند، وعده داده شده بود.
همیشه فکر می‌کردم که در این راه، هیچ چیزی نمی‌تواند من را متوقف کند. این امیدها و آرزوها در دل‌ام ریشه دوانده بودند. به یاد دارم که در کنار دوستانم،  روزها به دنیای علم و دانش فکر می‌کردیم، به روزهایی که می‌توانستیم در دانشگاه‌ها تحصیل کنیم و به افق‌های بلندتری نگاه کنیم. اما وقتی گروه طالبان به کشور آمد، همه‌چیز تغییر کرد. تغییراتی که به سرعت در زندگی ما رخ دادند، به گونه‌ای که هیچ‌کس نمی‌توانست به آن‌ها آماده باشد. در روزهایی که فکر می‌کردیم همه‌چیز آرام است، ناگهان فضای دیگری حاکم شد. صدای تیراندازی‌ها و انفجارها به گوش می‌رسید و آسمان پر از دود و وحشت شده بود. همه‌چیز به سرعت تغییر کرد. دیگر خبری از شادی‌ها و جشن‌ها نبود، فقط ترس و وحشت بود. احساس می‌کردیم که هیچ چیز همانند گذشته نخواهد شد.
در این دوران، من هنوز امیدوار بودم که شاید همه‌چیز موقتی باشد. فکر می‌کردم که جنگ به زودی تمام می‌شود و دوباره می‌توانیم به مکتب برویم، دوباره همان روال عادی زندگی ادامه خواهد یافت. اما به تدریج این امیدها رنگ باختند. وقتی گروه طالبان حاکم افغانستان شدند، اولین تغییر قابل توجه بسته شدن دروازه‌های مکاتب دخترانه بود. آن روز بود که برای اولین بار متوجه شدم که هیچ‌چیز همانند گذشته نخواهد بود. در آن روز، اولین بار بود که دیگر نمی‌توانستم به مکتب بروم. در ابتدا، بسیاری از مردم فکر می‌کردند که این وضعیت فقط موقتی است، شاید چند روزی مکاتب بسته باشند و دوباره باز شوند. اما هر روز که می‌گذشت، دلشوره‌ام بیشتر می‌شد. صدای دروازه‌های بسته، صدای اعتراضات، صدای دخترانی که به گریه می‌افتادند، همه‌چیز مرا به یاد می‌آورد که هیچ‌چیز مانند قبل نخواهد بود. در این زمان، در درون خود می‌دیدم که دنیای من به بن‌بست رسیده است.
این درب‌های بسته، دیگر هیچ‌گاه باز نمی‌شدند. آن روزها، احساس می‌کردم که زندگی من به یک زندان تبدیل شده است. دیگر هیچ جایی جز خانه برای رفتن نداشتم. احساس می‌کردم که به خاطر جنسیت‌ام از تمام حقوق انسانی خود محروم شده‌ام. از آن زمان به بعد، حبس شدیم؛ حبس در خانه، حبس در دنیای محدود و کوچک، دنیایی که هیچ امیدی به بیرون از آن نداشت. برای من که همیشه در مکتب مشغول درس خواندن بودم، این تغییر یک شوک بزرگ بود. در ابتدا نمی‌توانستم بپذیرم که دنیایم به این شکل متوقف شده است. احساس می‌کردم که زندگی‌ام از درون در حال نابود شدن است. روزها می‌گذشتند و همه چیز به سمت تاریکی پیش می‌رفت. در خانه می‌نشستم و فقط در حسرت روزهایی که می‌توانستم در کنار دوستانم به درس و تحصیل بپردازم، می‌سوزم.
یادم نمی‌رود روزی که مادرم از من خواست تا خانه را مرتب کنم، چون می‌دانست که از درون در حال شکستن هستم. به او نگفتم که در دل‌ام از چیزی جز بی‌عدالتی و ظلم رنج می‌بردم. نمی‌توانستم باور کنم که گروهی از انسان‌ها تصمیم گرفته‌اند که دختران را از حق تحصیل محروم کنند. من، دختری که همیشه برای ساختن آینده‌ام تلاش کرده بودم، حالا مجبور بودم در خانه بمانم و هیچ‌کاری جز خانه‌داری نکنم. وضعیت اقتصادی خانواده‌ام هم به گونه‌ای بود که نمی‌توانستیم در مکاتب خصوصی ثبت‌نام کنیم. حتی همان فرصت‌های کم برای تحصیل هم از ما گرفته شده بود. احساس می‌کردم که دیگر هیچ راهی برای فرار از این وضعیت وجود ندارد.
هر روز از پنجره خانه‌مان به مسیر رفت‌وآمدم به‌سوی مکتب نگاه می‌کردم و تصور می‌کردم که چه زمانی می‌توانم دوباره به مکتب بروم. اما هر روز که می‌گذشت، تنها چیزی که می‌دیدم درب‌های بسته بود. این درب‌ها هیچ‌گاه باز نخواهند شد. در دل‌ام گمگشته‌ای از امیدها و آرزوها بودم. هیچ‌چیز جز ناامیدی به ذهنم نمی‌رسید. به یاد دارم که شب‌ها با خودم می‌گفتم، آیا دنیا تمام شده است؟ آیا ما دختران افغانستانی هیچ‌گاه به تحصیل نخواهیم رسید؟ آیا روزی دوباره درهای مکاتب باز خواهند شد؟ این سوالات در ذهنم بی‌پاسخ باقی ماندند و هنوز پاسخِ برای‌شان ندارم.
اما اکنون که به گذشته نگاه می‌کنم، در دل‌ام هنوز امید به روزهای بهتر وجود دارد. هنوز در دل‌ام امید دارم که روزی خواهیم توانست به مکتب برگردیم، به دنیای پر از دانش و آزادی دست یابیم. روزی خواهد آمد که هیچ قدرتی نتواند ما را از حق‌مان محروم کند. ما دختران افغانستانی هرگز تسلیم نخواهیم شد. ما ایستاده‌ایم و خواهیم ایستاد. برای حقوق انسانی‌مان، برای آزادی، برای تحصیل و برای آینده‌امان خواهیم جنگید. روزی خواهد آمد که دختران افغانستان به مکاتب و دانشگاه‌ها خواهند رفت و هیچ‌کس نمی‌تواند ما را از این حق محروم کند. تا آن روز، ما همچنان امیدوار خواهیم بود و خواهیم جنگید.
در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://paigah-news.com/?p=15196

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

آخرین اخبار