چندی قبل یادداشتی از دریچه روزنامه ماندگار بدست نشر سپرده شده است و ادعا شده است که حکومت ملاها و استبدادی که بنام دین بر مردم جاری کرده اند، میخ بزرگی بر تابوت روحانیت در افغانستان خواهد کوبید و هالهی تقدسی که بر سر آنها پیچیده شده را نابود خواهد کرد. در آن نوشته استدلال شده که مصادره منبر و مذهب به نفع گروه حاکم و چشم پوشی و حتی توجیه ستم گریهای گروه حاکم از سوی ملاها و علمای دینی، میتواند عواقب خطرناکی هم به این قشرِ (بحث برانگیز) داشته باشد و هم به مذهب و مذهب داری مردم افغانستان. حالا لحظاتی مختصری از خطبه یکی از علمای دینی بنام مولوی عبدالشکور که گفته میشود از استان کندز و اکنون در چنگ استخبارات طالبان است، در شبکههای اجتماعی دست بدست میشود که توجه هزاران تن از مخاطبان شبکههای اجتماعی را بخود جلب کرده و تامل برانگیز است. مولوی عبدالشکور از ستم طالبان علیه مردم به صراحت یاد میکند و به آنان گوش زد میکند که مردم را در وضعیت دشواری قرار داده اند. آنچه از زبان این عالم دینی شنیده شده است، پس از حاکم شدن گروه طالبان در افغانستان بیسابقه است. بنابراین در این یادداشت نگاهی میاندازیم به این حرکت مولوی عبدالشکور و اهمیت ایستادگی او در کنار مردم و در دفاع از حقوق و آزادی های مردم.
آنچه از سخنان مولوی عبدالشکور دست بدست میشود، بریدهای است از خبطهای ایشان که بنظر میرسد طولانی تر از این تکه پنج دقیقهای بوده باشد؛ اما همین تکه هم به اندازه کافی، حرفهای او را در دسترس مردم قرار داده است که شایان اهمیت است. در قسمت اول این تکه، او تحمیل نام یک قوم را بالای سایر اقوام این جغرافیا، ستم تاریخی میداند. « شما ببینید که این یک ظلم تاریخی بود…مردمی در کوههای سلیمان که در مزر هند آن زمان قرار داشت که این زمان از مناطق پاکستان به شمار میرود…. زندگی می کردند، اگرچه مردم کم و کوچکی بودند، نام همان مردم بربالای یک خطه بزرگ تحمیل کرده شد…»
سپس تصریح میکند که آنچه میگوید تعصب نیست. « در حدیث سنن ابی داوود، تعصب چنین تعریف شده است که « ان تُیعنَ قومک علی الظلم .. قوم خود را بر ظلم اعانت (کمک و یاری) بکنی این را تعصب گفته میشود، اگر زمانی که ظالم را محکوم کنی این را تعصب گفته نمیشود.» در این قسمت در واقع به شاه رگ دفاعی کاذب طالبان حملهور میشود. آنان که خود شاید نماینده بزرگ ستمگری قومی و تعصب در منطقه ما باشند، هرکسی که در دفاع از مردم و حقوق و آزادیهای مردم سخن بزند را به تعصب متهم میکنند.
در بخش سوم سخنانش به ستمی که طالبان علیه مردم راه انداخته اند، از چگونگی برخورد در بازارها تا گرفتاری و شکنجه و اعتراف اجباری و قتل و محکومیت غیر قانونی و… یاد میکند.
این موضع گیری از دو جهت با اهمیت است. اول اینکه بسیار قاطعانه و شفاف است و نشان از تعهد ملی و تاریخی و اجتماعی یک روحانی دارد که خودش را جزء مردم و از رگ و خون و پوست و استخوان آنها میداند. دوم اینکه آنچه نباید فراموش شود این است که روحانیون یا همان ملاها نیز، قشری از اقشار جامعه اند. آنان خانوادهها و نزدیکانی دارند که ملا نیستند. مردمی دارند که ملا یا روحانی نیستند. پدری داشتند که ملا نبود. و فرزندانی خواهند داشت که ممکن است ملا به بار نیایند؛ اما همهی اینها با ملا پیوند خونی دارند و جامعه با ملا پیوند روحی دارد و پیوند تاریخی و تعهد اجتماعی برای زندگی در سرزمین مشترک. همه اینها ملا را آدمی میسازد شبیه سایر انسانها. چه چیزی باعث شده است تا در سه سال اخیر، در برابر آنچه در کشور میگذرد، همه معترض باشند، بجز ملا! امارت طالبان سفره ی بزرگی به آنها گشوده است؛ اما آیا این سفره آنان را کور کرده است و درد های مردم، حتی نزدیک ترین هایشان را نمیبینند؟ پاسخ آری است اما استثنائات همیشه وجود داشته و وجود دارند و مولوی عبدالشکور از آن استثنائات است.
کم نبودند علمای که بر سر دفاع از آنچه به نفع مردم و مصلحت عامه بود، جانشان را بدست جباران داده اند یا در این راه قاطعانه ایستادگی کرده اند. در روزگار تاریکی که امویان، ستم قومی/قبیله وی شان علیه مردم (خصوصا غیر اعراب) را بنام خدا توجیه میکردند و مدعی بودند که آنچه بر سر مردم میآید از جانب خداست و گپ شان به جایی رسیده بود که وقتی عبدالملک ابن مروان عمروابن سعید را کشت، فرمان داد که به هوادارانش بگویند که امیر المومنین به قضا و امر سابق و موثر الهی رهبر تان را کشت، یکی از علمای الاهیات اسلامی (جعد ابن درهم م ۱۲۳ه ) که اصلیت خراسانی داشت، برخلاف حاکمان جابر، میگفت که آنچه بنی امیه از بی اختیار بودن و مجبور بودن انسان تبلیغ میکنند، دروغ است و انسان ها صاحب اختیار اند و خودشان افعال نیک و بد و یا داد و ستم را مرتکب می شوند و این ربطی به خدا ندارد. خالد ابن عبدالله قسری، فرماندار هشام بن عبدالملک در کوفه، جعد را در روز اول عید قربان به شکل قربانی ذبح کرد. یا ابن مقفع که در روزگار اوایل عباسیان میزیسته و میدید که چه ستمی بنام دین علیه مردم می رود، بنابراین میگفت که دین داری را نباید با حکومت داری آمیخت و در نتیجه در توطئه منصور عباسی، زنده زنده سوزانده شد.
امام ابو حنیفه چنانکه مودودی در کتاب خلافت و ملوکیت آورده است، به دلیل رفتار عباسیان علیه مردم، سخت معترض آنان بود و حتی در یک مورد، به قیام مسلحانه علیه عباسیان کمک کرد. مرحوم زرینکوب در کتاب فرار از مدرسه نمونه های از علمای دینیای را میاورد که از ستم سلاجقه و قبایل ترکان که به ایران و خراسان سرازیر شده بودند و مخصوصا در عصر ملکشاه و نظام الملک، سخت مدعی دین داری و مذهبی گری نیز بود، ایستادگی میکردند و صدای مردم بودند. آنان به اشکال مختلف اعتراض میکردند. مثلا به روایت زرین کوب، بو اسحاق شیرازی عالم زاهدی که خواجه نظام الملک نظامیه را بخاطر او ساخت، در روز افتتاح مدرسه که خود نظام الملک و شاگردان برای شنیدن درسش آمده بودند، به دعوت قدرتمند ترین وزیر جهان اسلام، ” نه ” گفت و به درس حاضر نشد. بیست روز تمام نظام الملک اصرار کرد تا او حاضر به درس شد. با آنهم، ابو اسحاق در نظامیه نماز نمیخواند. به دلیل شبههای که در مصرف و امکانات آن در دلش بود. حتی میگفت شنیده ام در مدرسه بیشتر آلات آن غصب است.
میگویند به درخواست خواجه بزرگ (نظام الملک) فقههای عصر گواهی نامهای تهیه کردند در باب پاک اعتقادی وزیر. و چون از وی خواسته شد که او نیز چیزی درین باب بنویسد، او فقط نوشت: حسن بهترین ستمکاران است.
خود امام غزالی که اغلبا در پناه حکومت ها زیست و تحت حمایت آنها بود، در اواخر عمر از سخت رفتار شان با مردم انتقاد میکرد و حتی آن عزلت نشینی سختی هم که اختیار کرده بود، شاید برای جبران روزهای بوده که تحت حمایت حکومتهای سلاجقه یا عباسیه میزیست.
این نمونهها را برای این آوردم تا بگویم که از هزاران، اندکی زین صوفی اند. در جمع اینهمه آدمی که خودشان را عالم دین میخوانند، کسانی مثل مولوی عبدالشکور هم استند که رسالت اجتماعی و تاریخی و ملی شان را درک میکنند.
سفرهای را که امارت طالبان برای ملاهای افغانستان گسترده است، دهان اکثریت آنان را بسته است. در برابر این سفره، این ملاها در مرز باریکی از ایمان و بی ایمانی قرار گرفته اند. آیا آنان میدانند که آنچه بر مردم افغانستان میرود، ستم بزرگی است؟ اگر مولوی عبدالشکور دانسته، معلوم است که همه قشر روحانیت که از دانش دینی کافی برخودار باشند، از این امر آگاهند. با این حال آیا آنان به آنچه پیامبر اسلام ایستادگی در برابر ستم را جهاد اکبر تلقی کرده است، آگاهند؟ پاسخ مثبت است. پس چرا خاموش اند یا حتی در حمایت رژیم طالبان قرار گرفته اند؟ آیا اگر در حمایت رژیم اند، در حمایت ستم نیستند؟ و آنگه در تعصب آنان شریک نمی شوند؟ و آنگه در جمع آنانی نخواهند بود که پیامبر گفته با مرگ جاهلیت خواهند مرد؟ در کنار مردم یا در برابر مردم. این مرز باریکی بین ایمان و بی ایمانی است و ملاها در این امتحان سخت تا هنوز ناکام بوده اند. دیده شود که آیا در این جامعه مولوی عبدالشکور دیگری هم است که واقعا درد دین و مردم و ملک خودش را داشته باشد یا خیر….
۱ نظر
موفق باشید