مادر احمد در سال ۱۴٠۱ در یک روز تابستانی که آفتاب نورش را در کوه و برزن هندوکش گسترده بود نزد ما در قرار گاه کوهی که از روستای آن ها بسیار فاصله داشت آمد.
مادر احمد با پسرده (۱٠) ساله اش علی رغم هشدار خانم های ده (روستا) که به او گفته بودند کوه نرو طالبا میکشندت و یا کدام بلای دیگه سرت نبیایه، تصمیم گرفت به قرارگاه ما بیاید و به ما نان، مسکه و قیماق آورده بود.
آن روزها ما از هر طرف در محاصره بودیم و طالبان حملات گستردهای را بالای قرارگاههای مان آغاز کرده بودند و چندین روز بودکه ما نان را در لب نزده بودیم.
شرایط بسیار سخت و دشوار بود و ما از، گرسنگی چندین روزه قدرت راه رفتن را از دست داده بودیم و وضعیت ما خیلی خراب بود.
کوههای پنجشیر حتی در تابستان نیز بسیار سرد میباشد و ما که بدون البسه و سایر امکانات بودیم سردی هوا نیز ما را از پا انداخته بود.
ما از فرط، گرسنگی آماده بودیم سیقرص نان را تا دو هزار دالر بخریم. چوپانی برای ما وعده کرده بود که سیقرص نان را به قیمت دو هزار دالر بفروشد.
ما این پیشنهاد او را از سر ناگزیری پذیرفتیم و آمادهای دادن پول او شدیم. در آخرین لحظه این چوپان ظالم و خدا نا ترس از دادن نان به ما امتناع ورزید.
هر ساعتیکه میگذشت ما بیشتر و بیشتر ضعیف و قدرت و توان ما را از دست میدادیم. بچهها همه نا امید شده بودند. به اصطلاح عام زمین سخت بود و آسمان بلند.
در یک چنین وضعیتی سخت مادر قهرمان احمد با قبول خطر، شهادت و هر حادثهی دیگری تصمیم متهورانه گرفته بود. او با احمد پسر ده سالهاش نزد ما آمد و به گرسنگی چندین روزهی ما پایان داد.
قهرهارعاصی چه زیبا، دقیق و بجا در مورد مردمش سروده بود:
این ملت مناست که دستان خویش را بر گرد آفتاب کمربند کرده است.
آن روزها شرایط به حدی خراب و خطر ناک بود که هیچ کسی جرأت بیرون شدن از، خانههایشان را نداشتند، چهرسد به اینکه به مراکز ما بیایند.
طالبان با ورود و اشغال پنجشیر دست به قتل عام زده بودند و هر کسی را که می دیدند، شروع به تیراندازی مینمودند. اما مادر احمد با کمال شهامت در یک چنین شرایط وحشتناکی به ما نان، مسکه و قیماق آورد.
این شهکاری و شجاعت مادر احمد نه تنها که ستودنیست بلکه، حماسهی ماندگار در، مبارزات برحق مردم ماست.
او زن شجاعی که باحضور بیش از بیست هزارنیروی خون ریز و وحشی از جانش می گذرد و به کمک مقاومت گران می شتابد.
مادر احمد بدون شک یک قهرمان واقعی است.
فرمانده شجاع خان فاتح می گوید: مادر احمد در وضعیت به شدت وخیم و خطرناک، فرشتهی نجات من و همسنگرانم شد. اگر او آن روز نیامده بود خدا می داند که ما زنده میماندیم یاخیر.
فرمانده شجاع فاتح که در جنگ و رویا روی در زمان جمهوریت در چشمهی شیر و در یکی از قریه های آنجا از ناحیه، شکم به شدت زخمی شده بود و گردهها و ششاش سخت آسیب دیده بود؛ از آن زمان تا اکنون وضع صحی خوبی نداشت و ندارد.
داکتران معالجش به او توصیه کرده بودند که در ساحاتی که به کمبود و یا نبود آکسیجن مواجه است قطعن نرود که موجب مرگ او خواهد شد.
این فرمانده جسور و بیریا و صادق با وجود وضعیت بد صحی و توصیهی اکید دکتران باز هم مثل سایر همسنگرانش به خارج فرار نکرد و در کوپایههای هندوکش علیه طالبان رزمید و میرزمد.
فرمانده شجاع فاتح به ادامه ی صحبت هایش گفت مادر احمد از ما یک چیز را خواست و گفت ده کوه باشید که با بودن تان دل ما جمع می باشد.
و به ادامه گفت: مادر احمد از ما آزادی وطنش را میخواست. گفته بود که یک روز نی یک روز ماره از چنگ طالبای ظالم نجات می دهید. این شیر زن مبارز بعد از ساعتی مثل شیر دو باره به روستایش برگشت.
در اوایل سال( ۱۴٠۱) فرمانده شجاع فاتح با سایر فرماندهان ولسوالی حصه اول ولایت پنجشیر طی یک عملیات سرتاسری جاده عمومی را در ساحه ی پیشغور از ساعت یازده شب تا یازده بجه ی روز مسدود و مدیریت امنیت ولسوالی حصه ی اول را فتح نموده بودند.
فرمانده شجاع فاتح میگوید در عقرب سال ۱۴٠۱ که در کوه ها برف زده بود ما در زیر برف و درفضای باز
میخوابیدیم و پلاستیک را بر سر ما می انداختیم.
او می گوید همین روزها و شب های سخت و دشوار وطن چه زیبا و با افتخار بود آنهم در سنگر دفاع از عزت و شرف مردم سر بلند ما.
این فرمانده می گوید اکثریت خانم های بزرگ سال و جوان در حالیکه از هیچ کمکی برای ما دریغ نمیکردند ما را به ایستادگی و جنگ علیه طالبان تشویق مینمودند.
یک پسر چهار ده ساله بنام شفیق به من گفت: “ذکرالله کل گریخته قوماندان صاحب همو سلاح او ره به مه بده که طالبا ره از منطقه گم کنم”
وقتی شهامت و همت بلند این نو جوان را دیدم به خودم و مرد شجاع و دلیرم بالیدم.
فرمانده شجاع در حالی که اشک در چشمانش جاری بود گفت هیچ چیزی به اندازه ی آزادی وطنم از زیر حاکمیت و سلطه ی طالبان اشغالگر مهم و با ارزش نیست.
فاتح به ادامه گفت من در ولایات محتلف افغانستان در اردوی ملی رزمیده ام و تا جان در تن دارم برای نجات مردمم خواهم رزمید.
فرمانده میگوید هیچ جایی و کشوری وطن خود آدم نمی شود، با خدای خود عهد بسته ام که وطن شرین ما را از طالبان به یاری پروردگار حتمن پس می گیریم و آزاد می کنیم.
فرمانده شجاع فاتح مردی با وقار، متواضع، کم حرف اما بسیار شجاع و دلیر است. این فرمانده نستوه در جنگ های بسیار شدید در ولایت های خطرناک اشتراک کرده است.
الله یار و یاور فرمانده شجاع فاتح و سایر مبارزان راستین و نترس کوپایههای هندوکش باد.