در روزگاری که افغانستان زیر چکمههای یک رژیم تمامیتخواه، خشک و بیرحم نفس میکشد، شماری هنوز به این باور سادهانگارانه دل بستهاند که شاید با گذشت زمان و با صبر و سکوت مردم، رژیم حاکم به تدریج اصلاح شود و راهی به سوی عقلانیت و عدالت بگشاید. این جماعت خود را «بیطرف» میخوانند و میپندارند که دوری از سیاست و پرهیز از درگیری، نوعی خردورزی و احتیاط است. اما حقیقت تلخ این است که این «بیطرفی» و این امید کاذب، خود بزرگترین خدمت به گروه طالبان است. در جامعهی که قدرت بر زور، تبعیض و جهل بنا شده، صبر مردم نه نشانهی درک، بلکه نشانهی فرسایش روح جمعی و از دست رفتن امید به تغییر است. گروه طالبان از همین سکوت و بیعملی تغذیه میکند، زیرا میداند که هر روز صبر مردم، یک خشت دیگر در دیوار بقای او میافزاید. وقتی مردم از ترس خونریزی یا از سر خستگی، مبارزه را به آینده میسپارند، در واقع آینده را به نفع رژیم خونخوار طالبان میبازند.
مشکل اساسی خوشباوران بیطرف در این است که میان یک نظام قانونی دچار نارسایی و یک رژیمِ ضدانسانی مبتنی بر زور تفاوت قائل نیستند. در زمان جمهوریت، چارچوبها و ارزشهایی وجود داشت که با اصلاح میتوانست بهبود یابد؛ آن نظام دستکم مشروعیت سیاسی و مبنای حقوقی داشت و امکان تغییر تدریجی در بطن خود را حفظ کرده بود. اما رژیم گروه طالبان بر هیچ بنیان مشروع و عقلانی استوار نیست؛ نه برآمده از رأی مردم است، نه به قانون پایبند و نه ارزشهای انسانی را به رسمیت میشناسد. چنین رژیمی را نمیتوان با مرور زمان اصلاح کرد، زیرا زمان در خدمت اوست نه در خدمت مردم. هرچه زمان میگذرد، طالبان ریشههای خود را در دستگاههای اداری، فرهنگی و مذهبی عمیقتر میکند، مخالفان را میرباید یا میکُشد و جامعه را با سیاستهای انزوا، فقر و ترس، از درون تهی میسازد. خوشباوران بیطرف نمیدانند که هر روز سکوتشان، به منزلهی یک رأی پنهان به دوام این رژیم است.
رژیم گروه طالبان اصلاحپذیر نیست، زیرا ذاتا ضد اصلاح است. اصلاح به معنای بازنگری در اصول، پذیرش نقد و تسلیم شدن در برابر منطق عقل و عدالت است، اما طالبان از نخستین روز وجودش با نقد و منطق بیگانه بوده است. ساختار فکری این گروه بر جزمیت، نفرت و انحصار استوار است، نه بر مصالحه و تدبیر. طالبان نه تنها آمادگی اصلاح ندارد، بلکه هر نوع کوشش در جهت اصلاح را ارتداد میپندارد. بنابراین امید بستن به اصلاح تدریجی چنین رژیمی، چیزی جز خودفریبی نیست. این گروه از تبلیغات نیرومند برای فریب اذهان استفاده میکند تا به مردم القا کند که گذر زمان به نفع تغییر خواهد بود، اما در واقع، زمان همان ابزاری است که او با آن مردم را از درون خلع سلاح میکند. هرچه صبر بیشتر، سرکوب آسانتر. هرچه امید کور بیشتر، مقاومت کمتر و هرچه مقاومت کمتر، عمر استبداد بیشتر است.
اگر خوشباوران بیطرف اندکی به حافظهی تاریخی خود رجوع کنند، درمییابند که هیچ رژیم استبدادی در تاریخ بشریت، با صبر مردم و بدون مقاومت سرنگون نشده است. استبداد، جز با ایستادگی فرو نمیپاشد. هیچ تجربهی در تاریخ نشان نداده که رژیمی بر مبنای زور، افراطیت مذهبی و تفنگ، روزی خود به خود دست از قدرت برداشته باشد. صبر در برابر ظلم، به معنای مشروعیتبخشی به ظالم است. سکوت در برابر تبهکاران، رضایت نانوشته به جنایت است. در زمان جمهوریت، ما از گروه طالبان میخواستیم که جنگ را کنار بگذارد و در چارچوب قانون به اصلاح ساختارها کمک کند، چون اساس نظام قانونی بود. اما امروز که گروه طالبان رژیمی برپا کرده بر پایهی زور، تبعیض و جهل، دست کشیدن از مخالفت در برابر او، نه صلحطلبی، بلکه تسلیم بیقید و شرط به ستم است. تفاوت میان آن دو وضعیت، تفاوت میان اصلاح و انقیاد است.
در این وضعیت، راه رهایی فقط یک مسیر دارد؛ ایستادگی. ایستادگی در برابر گروه طالبان نه به معنای خشونت بیهدف، بلکه به معنای مقاومت آگاهانه و هدفمند است. باید فهمید که مقاومت، یگانه ابزار دفاع از شرف و کرامت مردم است. وقتی قدرت از مسیر مشروع خارج شود، مردم ناچار میشوند از مسیرِ دفاع مشروع وارد شوند. مقاومت تنها زبان فهمپذیر برای رژیمهایی است که به هیچ زبانِ منطق و انسانیت گوش نمیدهند. ایستادگی یعنی نه گفتن به ترس، نه گفتن به تسلیم، نه گفتن به انحصار و نه گفتن به تباهی. این ایستادگی میتواند نظامی، سیاسی، فرهنگی یا مدنی باشد؛ میتواند در سنگر باشد یا در قلم، در میدان نبرد یا در میدان آگاهی. مهم آن است که مردم از موضع انفعال بیرون بیایند و دوباره بر سرنوشت خود مسلط شوند.
راهحل افغانستان در سازگاری با استبداد نیست، در تقابل مدبرانه و مقاومانه با آن است. این رژیم تنها زمانی فرو میپاشد که مردم از ترس بگذرند و از تماشاگران به بازیگران بدل شوند. نباید به شعار «زمان همهچیز را حل میکند» دل بست، زیرا زمان چیزی را حل نمیکند مگر اینکه مردم خود بخواهند آن را حل کنند. گذر زمان اگر با اراده، آگاهی و مقاومت همراه نباشد، تنها به تقویت دشمن و ضعف مردم میانجامد. تجربهی مقاومت در پنجشیر، اندراب، خوست، تخار و بدخشان ثابت کرد که هنوز شعلهی ارادهی مردم خاموش نشده است. اگر این شعله به آگاهی و انسجام جمعی پیوند بخورد، هیچ قدرتی، توان مهار آن را ندارد.
بنابراین به آنانی که هنوز دل به اصلاح تدریجی بستهاند باید گفت؛ شما ستون نرم دوام استبداد اید. شما اگر سکوت کنید، استبداد فریاد میزند. اگر امید بیعمل داشته باشید، ظلم جان میگیرد. اگر صبر کنید، ظلم قد میکشد. زمان، معجزه نمیکند؛ انسانها معجزه میکنند. تاریخ را مردمان ایستاده نوشتهاند، نه خاموشان خسته. پس باید ایستاد، باید سخن گفت، باید مقاومت کرد. چون تنها در سایهی ایستادگی است که صبح آزادی طلوع میکند و صدای مردم، جای فریاد تفنگ را میگیرد. افغانستان آزاد، با تسلیم و صبر کور ساخته نمیشود، بلکه با ایستادگی هوشمند، مقاومت جمعی و ایمان استوار به حق و عدالت زاده میشود.



