نشست دوحه به پایان رسید و طبعا توقع زیادی را به جود آورده بود که برآورده نشد. بیشتر این توقعها ناشی از وضعیت اسفباری است که مردم افغانستان دست به گریبان آن میباشد و هر دریچهی کوچکی را آغازی بر پایان وضعیت شان می پندارند؛ درحالیکه از همان آغاز معلوم بود که این نشست با سه متغیر منحصر به فرد خویش نمیتواند پیش رفت زیادی محسوب گردد. این متغیرها از آن جهت منحصر به فرد تلقی میگردند که در دور نخست حاکمیت طالبان وجود نداشتند. این ها عبارت اند از:
۱.حاکمیت طالبان بر تمام خاک افغانستان که در گذشته این چنین نبود و بخشی قابل ملاحظهی از خاک کشور بدست حکومت مشروع مجاهدین قرار داشت.
- توجه غرب به قضیه افغانستان به عنوان یک ملاحظهی سیاسی- امنیتی و به ویژه بعد از حادثه یازده سپتامبر چون ملاحظهی اقتصادی غرب در افغانستان چندان موضوعیت ندارد و ملاحظهی حقوق بشری غرب برخلاف سر و صدای زیادی که دارد یک ملاحظهی مرکزی نیست.
- قطب بندی شدیدی که میان غرب و قدرتهای دیگری چون روسیه، چین و ایران در سطح منطقه بوجود آمده که موضع مشترک در مورد افغانستان را تقریباً ناممکن نموده است.
بسیاری ها تمام کاسه و کوزه را بر سر سازمان ملل متحد می شکنند که در مورد افغانستان خنثی عمل میکند ولی باید توجه داشت که این موضع گیری هماهنگ قدرتهای بزرگ است که ماموریت سازمان ملل متحد را در قضیهای به موفقیت می رساند و در غیر آن این سازمان به توصیهگر بی اثری تنزل خواهد یافت چنانچه در سال های پایانی رژیم دست نشانده شوروی در افغانستان شاهد بودیم.
گرچه طالبان به این نشست اشتراک نکردند اما چند نکته مثبت وجود داشت که می توان قرار ذیل از آنها نام برد:
۱.طالبان نشان دادند که نسبت به دور اول شان هیچ تفاوتی نکرده اند فقط تفاوت در تغییراتی دیده میشود که جامعه افغانستان بخود دیده است مانند وجود رسانههای تصویری و باقی ماندن ساز و برگ نظامی پیشرفته از رژیم جمهوریت. اصل تغییرکه به نحوهی اندیشهی شان بر میگردد، اصلاً بهوجود نامده و برعکس، رادیکال تر نیز گردیده است و این برخلاف دیدگاه لابیگران شان بوده که همیشه نوید تغییرشان را می دادند.
- جهان دارد آگاه میشود که بی توجهی به افغانستان ممکن است فاجعه بار باشد و سپردن سرزمینی به گروه های تروریستی با ساز و برگ نظامی کامل، هر لحظه می توانند تبدیل به خطری برای همه گردد.
- استفادهی مقطعی و تعامل صرف با اهداف اقتصادی و گاهی امنیتی با طالبان قطعا به معنای رسمیت نیست و نشان از یک تعامل سیاسی نمیدهد و طالبان هنوز قابلیت تعامل سیاسی را که حداقل نیاز یک دولت مدرن است، بدست نیاورده اند.
- طالبان برخلاف انتظار شان تنها طرف گفتگو با جامعه جهانی شناخته نشد در حالی که تلاش و شرایط شان همین بود، این گروه هنوز یکی از جهتهای منازعه افغانستان شناخته میشود و این تمام امیدواری های دو نیم ساله شان را برباد داد.
- با وجود که کشمکشهای منطقهی میان قدرتهای بزرگ و منطقه بر اشتراک موضع شان پیرامون مسأله افغانستان سایه انداخته است، این قضیه هنوز که هنوز است تنها مسألهی در جهان است که می تواند بیشترین اتفاق نظر میان نمایندگان کشورها را داشته باشد. تقریبا همهی کشورهای دخیل بر” رعایت حقوق بشر”،
” ایجاد دولت فراگیر”، ” مبارزه با تروریزم ” و… در قضیه افغانستان اتفاق نظر دارند.
- اگر هیچ دست آورد مثبتی نداشته باشد، یکی این خواهد بود که قضیه افغانستان بار دیگر به عنوان یک کار خانگی برای سازمان ملل تبدیل گردید که تا هنوز یک موضوع نبود بلکه سازمان ملل فقط واکنش نشان می داد ولی حالا باید این روند را چه پیوسته و چه ناپیوسته طی نماید.
با این همه که گفته شد، افق بسیار روشنی برای مردم افغانستان هنوز باز نشده به این دلیل که نخست، مخالفین طالبان هنوز به یک توافق نظر برای مبارزه علیه طالبان نرسیده اند. و دوم؛ اینکه برخی کشورهای منطقه و همسایه بشدت تلاش میکنند که قضیه افغانستان را این بار به صورت یک ” بسته دلخواه ” گروگان بگیرند و از این طریق دست آوردهای منطقهای دیگری داشته باشند. این نوع نگاه در کنار تعامل برخیهای دیگر، با ملاحظات صرف اقتصادی – امنیتی و جالب بودن تکنوکرات های فراری در غرب برای غربیها میتواند تلاش های سازمان ملل را کم اثر یا بی اثر نماید. از همین حالا، کشورها یکدیگرشان را متهم به استفاده سوء از قضیه افغانستان میکنند.
نشست دوحه حداقل نقطه عطفی محسوب میگردد از روزی که طالبان حاکم شده اند و این می تواند با یکدست شدن هرچه بیشتر جبهههای مقاومت علیه طالبان و اتخاذ دیپلماسی هرچه فعالتری نسبت به نامشروع بودن نظام طالبانی، تبدیل به دریچهای به سوی آینده قابل قبول برای مردم افغانستان گردد.