منطق نامگذاری این روز را نمیدانم. آخر چرا دفاع از زنان و حقوق آنها یا حتی ارج گذاری از زحمات و جانفشانی های آنها مختص به یک روز شود؟ آنهم زنان افغانستانی که با بغچههای اندوه و درد فقط نفس میکشند. سالها پیش وقتی خاله نادیه زن همسایه مان برای بار سوم دختر بدنیا آورد فهمیدم زن بودن یعنی چه و چه داستان تلخی پشت زن بودن در افغانستان وجود دارد. از عروسی خاله نادیه سه سال میگذشت و شوهرش از او فرزند پسر خواسته بود. مادرکاکا غلام میگفت؛ زنی که دختر بدنیا بیاورد زن نیست، نوکر هست و باید خدمت شوهر را تا آخر عمر کند. در افغانستان به زنانی که بار اول دختر بدنیا می آورند قدر نمیدهند. چه برسد به زنانی که چهار یا پنج بار دختر بدنیا آورده باشند.
کاکا غلام میگفت؛ «در سرای مستریها همگی بچههای شان ره میآورند. او زن باید ده تا بچه کاکل زری برم بیاری اگنی سرت دگه زن میگیرم. زن دوم ره مانده که عین کله ته میکنم.» او رسماً خاله نادیه را تهدید به مرگ میکرد. صدای جر و بحث کاکا غلام و مادرش با خاله نادیه در کوچه میپیچید. همه همسایهها میفهمیدند که گپ چه هست. او یک مادر بود با سه دختر قد و نیمقد که موهای خرمایی رنگ داشتند.»
خاله نادیه هرروز موهای دخترانش بجز فریده را میبافت. آخر فریده برای شوق پدر و مادر کلاناش باید لباس پسرانه میپوشید و با پدرش به سرای مستریها میرفت. وقتی فریده بدنیا آمده بود پدرم با کاکا غلام در مسجد گپ میزد. به او گفته بود دختر نعمت است و چراغ خانه است، پدرم برایش گفته بود در خانه ما یک چراغ هست اما تو باید شکرگزار باشی که سه چراغ در خانه داری. دختر دلسوز هست و تکیهگاه پدر و مادر، اما کاکا غلام با پرخاش بسیار به پدرم گفته بود بچه که نبود سر اولاد دختر هم خط میکشم.
مادرم که برای تبریکی فریده به خانه آنها رفته بود و برای خاله نادیه یخنی پخته بود گفت نادیه خیلی ضعیف شده و حتی از غم و غصه شیر اش خشک شده. بیچاره فریده که حتی یکماه هم شیر مادر را نخورد. وقتی مادر کاکا غلام به بیرون از خانه رفت خاله نادیه به مادرم میگه، اگر میخواهد دخترش را به او میدهد تا به کسی که دختر دوست دارد بفروشد، شاید فریده میتوانست اینطور خودِ واقعیاش را پیدا کند و در آینده از دختر بودن شرم نداشته باشد.
خانه ما با آنها در و دیوار بود. من با خواهران بزرگ فریده همبازی بودم. من یکسال از فرحناز بزرگتر بودم. فرحناز خواهر بزرگ فریده بود. وقتی من هشت ساله بودم او هفت سال داشت. سنی که باید وارد مکتب میشد و درس میخواند. اما کاکا غلام با مکتب رفتن دختراناش مخالف بود. بعدها وقتی یونیسف به خوانوادههایی که دختران شان در مکتب بودند کمک میکرد کاکا غلام با واسطه وکیل منطقه فرحناز و بهشته را در مکتب شامل کرد و هرماه از طریق دختراناش به او روغن، نمک، آرد، لوبیا و دال نخود میدادند.
کاکا غلام بخاطر اینکه در بین رفقایش در سرای کم نیاید فریده را بچه پوش کرد. ماشین ریشاش را گرفت و موهای فریده را چپه تراش زد. موهای خرماییِ نرم و لطیف فریده روی پیراهن گلابی رنگاش که خاله نادیه از سرای لیلامی فروشی برایش خریده بود افتاد. کاکا غلام هر صبح بعد از نماز تا شام فریده را با خود به سرای میبرد و به او میکانیک موتر را یاد میداد. دیگر کسی اورا در خانه با نام فریده نمیشناخت.
شاه محمود همسایه دکان کاکا غلام در سرای که هفت بچه داشت به کاکا غلام میگفت، میخواهد بسمالله را به دواخانه سرکوچه بفرستد تا شاگرد داکتر شود. بسمالله پسر بزرگ شاهمحمود بود که ۱۲ سال سن داشت. کاکا غلام که نمیخواست پیش شاهمحمود کم بیاید میگفت فرید را چند ماهی پیش خودش نگه میدارد و بعداً به زرگری بچه خان میفرستد. با آنکه میفهمید فریده دختر هست و بلاخره همه خواهند فهمید، اما میگفت حداقل تا ۱۶ سالگیاش باید لباس بچهگانه را بپوشد و بهنام فرید شناخته شود. میگفت تا آن وقت اگر نادیه بچه بدنیا آورد خوب اگر نیاورد زن دوم میگیرم .
خاله نادیه سه سال بعد از فریده دوباره حمل گرفت. میترسید که مبادا اینبار هم دختر باشد و کاکاغلام اورا بکشد. مادر کاکا غلام از روی ویارهای خاله نادیه میگفت اینبار بچه هست. دو روز بعد خاله نادیه را پیش زنهای همسایه برد. یکی از زنها که قابله بود، به مادر کاکا غلام گفت؛ تبریک باشه خاله نفیسه، صنویت بچه زا شده، همگی خوشحال بودند. حتی فریده میگفت؛ با آمدن برادرش دیگر مجبور نخواهد بود در گرو لباسهای پسرانه به سرای برود و خودش را پسر نشان بدهد.
خاله نادیه تمام وسایل نوزاد را با خود آماده کرد. به فرحناز گفت مراقب خود و خواهرانش باشد. البته او حق نداشت حتی تا آن زمان هم فریده را دخترم صدا بزند. او را فرید صدا میزد و به روی خودش نمیآورد که او دختر است. آخر از ترس کاکا غلام بود که خاله نادیه اینطوری میکرد. وگرنه یادم هست وقتی موهای تراشیده شدهاش را پیش مادرم آورد و گفت برایش نگهدارد. اگر در خانه خودش میگذاشت مادر کاکاغلام خبر میشد و موهای تراشیده شده فریده را دور میانداخت.
پسرکاکا غلام به دنیا آمد. داکتران یک ساعت پیش گفتند که قلب نوزاد پسر ضعیف هست و توانایی درد طبیعی را در شکم مادر ندارد، باید خاله نادیه را عملیات میکردند.
کاکا غلام ورقه تعهد خط در صورت بروز مشکل را امضا کرد، اصلاً به فکر به خطرافتادن همسرش نبود. بعد از گذشت سه روز از زایمان حال خاله نادیه خراب شد. جای عملیات در شکماش میکروبی شده بود. وقتی پیش داکتر رفتند، داکتر گفت؛ باید معاینه تلویزیونی شود. در معاینه تلویزیونی معلوم شد که بند ناف نوزاد را به شکم مادر دوختهاند. بیچاره خاله نادیه دوباره عملیات شد و حین عملیات که مثانهاش را هم تخریش کرده بودند دوباره ترمیم کردند. دو هفته بعد نوزاد پسر فوت کرد. داکترها به او گفته بودند پسرش سوراخ قلب داشته است.