این روزها که خاورمیانه در میان دود و آتش و خمپاره و بم و باورت میسوزد و هزاران غیر نظامی زن و مرد و کودک و جوان و نوجوان را در خون غوطهور کرده و چشمانداز آینده را در این منطقه خاکستری ساخته است. خیلیها از آن میان بنده را که به هر موضوعِ نگاهی نسبتا اخلاقمدارانه و آرمانی دارم وامیدارد، تا به این بیاندیشم که چه عاملی باعث این همه کشت و خون و منازعه و درگیرهای های خونین و خطرناک شده و دامن این منازعه چرا باگذشت هرروز دراز و درازتر شده روان است؟
یافتههای اولیه نشان میدهد که عمدهترین علت و متغیر بحران بزرگ که حالا منجر به درهمخوردگی و فروپاشیدگی و بیثباتی و شکنندگی وضعیت امروز خاورمیانه شده دقیقاً ریشه در تقسیم نا عادلانه و خطکشیهای غیر منصفانهِ برندگان جنگ جهانی دوم انگلیس و فرانسه و آمریکا و پسانها طرح صلح خاورمیانهِ سازمان ملل، دارد. طرحِ که هیچگاهی منجر به برقراری صلح پایدار در این منطقه استراتژیک دنیا نشد بلکه زمینه جنگ و منازعه و اشغالگریهای بیشتر را فراهم نمود و سرزمین های بیشترِ مردمان فلسطین توسط اسرائیلیها اشغال شد/میشود و دهها هزار قربانی از طرفین جنگ به ویژه فلسطینیهای بی دفاع و خانهویران گرفته و میگیرد.
اما اجازه دهید در اینجا کوتاه بپردازم به مفهوم سرزمینهای اشغالی واینکه این گزاره از چه زمانِ وارد ادبیات دنیای عرب و خاورمیانه شد و کجاها اشغال شده است؟
بنده اولین بار با مفهوم (سرزمینهای اشغالی) چندین سال قبل با مطالعاتی که در حوزه خاورمیانه و جهان عرب داشتم آشنا شدم، اسرائیل که از سال ۱۹۴۶ به بعد در دل خاورمیانه به عنوان یک بازیگر ملی ساخته و به رسمیت شناخته شد، دست به اشغال و اشغالگری مناطق در کشور فلسطین زد و این روند در جنگ معر، مصر، اردون، لبنان و سوریه توسط اسرائیل که در جنگ های شش روزه اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۶۷ به کنترل خود در آورد و هنوز هم برخی مناطق تحت اشغال و آزاد نا شده باقی مانده است.
در کنار فلسطین، افغانستان نیز در دو قرن گذشته تاریخ تحولات سیاسیاش هیچ گاهی به معنی واقعی کلمه آزاد نبوده است. به گونهِ که اگر نگاهی تاریخ شناسانه به تحولات و دگرگونیهای سیاسی-اجتماعی این کشور انداخته شود خواهیم یافت که در مدت گذشته حداقل سه تا چهار بار این کشور حضور قدرتهای استعماری و هژمون را شاهد بوده از حضور اشغالی انگلیس در پایان قرن ۱۹ تا اشغال این کشور در میانههای قرن بیستم توسط سربازان ارتش سرخ شوروی و تا حضور نیرویهای آمریکا و ناتو در نخستین سالهای قرن بیست و یکم و حالا پس از خروج نیرویهای آمریکایی و ناتو از افعانستان و خلای به میان آمده دیده میشود افعانستان بار دیگر و به گونهِ دیگر توسط سربازان و ابزارهای نیابتی (ای آی اس) اشغال شده، و شمال افعانستان از پنجشیر تا تخار و بدخشان و بلخ و هرات و هزارستان سرزمینهای اشغالی است و توسط غیر بومیان اشغالگر اداره میشود.
حالا پرسشی خلق میشود که چرا این ذهنیت دست میدهد و بار بار این چرخهای باطل تحولات تکرار میشود و آیا شمال اشغالی خواهد ماند یا آزاد میشود؟
پاسخ اول: به دلیل این که افغانستان با گذشت ۱۳۰ سال از ایجاد هنوز در سپری کردن موفقانه فرایند ملت سازی ناکام بوده و مفهوم به نام افغانیت جمع، ظرفیت مبدل شدن به هویت ملی را نداشته است.
حاکمیت کردن یک قوم بالای قوم دیگر پذیرفتنی نیست و مردمان بومی یک منطقه حاکمیت قوم دیگر بالای شان را هرگز قبول ندارند، در کنار آن دست نشانده بوده و ابزار بودن طالبان به دست پاکستان نگاه مردم به ویژه شمالیان/تاجیکان، اوزبیکان و هزارهگان را به این درک و فهم رسانده است که حکومت فعلی دست نشانده پاکستان است و حضور پشتونها را در استانها و مناطق شان اشغالگر میپندارند و مناطق شان را اشغالی.
پاسخ دوم: تجربه تاریخی نشان داده است که هیچ اشغال و نگاهی اشغالی افغانستان را جمع کرده نتوانسته چرا به این دلیل که جامعه شناسان به این باور اند که افغانستان یک واحد سیاسی ناهمگون، پاره پاره و متنوع به لحاظ ساخت و سازههای جغرافیای، انسانی، هویتی، فرهنگی و ژنیتکی بوده با اشغالیگری و فکر اشغالی سری سازگاری چندانی ندارند و متحد کردن این کشور ذیل یک فکر و دیدگاه دشوار و ناشدنی است.
پاسخ سومی: شمال آزاد شدنیست دیر یا زود گلیم ظلم و استبداد برچیده میشود برای این که شمال خواستگاه ایدئولوژیک و قومی تفکر به نام طالبانیسم نیست و بستر شمال بستری تمدنی اقوام تاجیک و اوزبیک است که تاریخ شان مالا مال از افتخارات و دستاورد های بشری است و در کنار آن شمال افغانستان حیاط خلوت روسیه و تا جای چین شمرده میشود نیروهای اسلامی و رادیکالی که همه روزه در شمال مانور اجرا میکنند همه برآمده از دستگاههای استخباراتی غرب به ویژه انگلیس و آمریکا است.