دشواری‌های زن بودن در افغانستان

نویسنده: دل‌یار خراسانی

قرار بود برای دریافت ویزای ایران به سفارت برویم. یک ماه پیش وقتی به شرکت‌های خدمات مسافرتی برای دریافت ویزای ایران اقدام کرده بودیم. کارمندان شرکت می‌گفتند باید در شناسنامه (تذکره) و پاسپورت، تخلص شوهر ذکر شده باشد، اگر نباشد سفارت به دستور طالبان برای زنانِ تنها و بدون محرم ویزا صادر نمی‌کند.

در اواخر حکومت قبلی نداشتن شناسنامه الکترونیک مشکل‌زا بود و در ادارت کار مردم به مشکل جدی برمی خورد. به هر نهاد یا ارگانی که مراجعه می‌کردی اگر شناسنامه الکترونیک نمی‌داشتی مشکل‌ات را حل نمی‌کردند و حتی مجبور بودی برای حل مشکل خود، این شناسنامه را بدست بیاوری.

در شناسنامه‌های کاغذی هم فقط اسم درج بود بدون هیچ پسوند یا نام خوانوادگی، اما در شناسنامه الکترونیکی موجودیت نام خانواده‌گی مهم بود.

در جامعه سنتی افغانستان هر دختر پس از ازدواج می بایست با تخلص شوهر یاد شود. یعنی به طور کامل از تخلص خود دست بر دارد و با تخلص جدید از سمت شوهر صدا زده شود. در شناسنامه مادرم اما نام خوانواده‌گی، پدرم نبود .دو سال پیش زمانی که برادرم بابت دریافت شناسنامه الکترونیکی برای تمامی اعضای خانواده درخواست داده بود پدرم گفت؛ همه می‌توانند هر تخلصی که دوست دارند پسوند نام شان بمانند. برادر بزرگ‌ترم یک پسوند نام برای خودش انتخاب کرد و مادرم نیز نام خانوادگی خودش را که با همان نام و تخلص ازدواج کرده و به خانه پدرم آمده بود گذاشت. من و برادرم هم به میل و علاقه خود پسوند اسم پدر را گذاشتیم.

مادرم همیشه می‌گفت؛ ازدواج نباید به اصلیت انسان‌ها دخالت داشته باشد و پدرم هم حرف مادرم را تائید می‌کرد. ما همه در خانواده اینگونه‌ایم. هیچ‌کس پس از ازدواج تخلص خود را به همسر خود تلقین نمی‌کند.

در گذشته‌ها همیشه به این فکر می‌کردم که اگر روزی فرزند بدنیا آوردم گذاشتن اسم او حق من هست، چون پسوند نام‌اش را از پدر به ارث خواهد برد. اما حالا به این یقین رسیده‌ام که آزادیِ حق انتخاب یعنی چه. دیگر به این فکر نمی‌کنم که کودکان باید وارث نام خوانواده‌گی پدر باشند.

وقتی به سفارت ایران رسیدیم در درب ورودی مامور تلاشی پرسید فورم درخواست ویزا و گذرنامه و شناسنامه نشان دهیم . پدرم فورم درخواستی مادرم را با تذکره و پاسپورت‌اش نشان داد و سپس او ما را به سمت در ورودی دیگری راهنمایی کرد به دومین قسمت تلاشی که رسیدیم دوباره از مادرم شناسنامه و گذرنامه خواستند اما این‌بار متفاوت‌تر، سه تن از کارمندان که مسئول این بخش بودند با عصبانیت از پدرم پرسیدند که با هم چه نسبت دارید. پدرم با اشاره به مادرم گفت، خانمم هست. دوباره پرسیدند این دختر جوان چی، او کیست؟ پدرم گفت دخترم میشه، دخترم هست .

مأموران از پدرم و من شناسنامه خواستند. شناس‌نامه‌های مان را با جدیت زیر نظر گرفته بودند. از وقتی که طالبان به قدرت رسیده‌اند دیگر زنان و دختران نمی‌توانند بدون پوشش صورت در ادارت دولتی حضور پیدا کنند. من و مادرم هم برای این‌که ما را اذیت نکنند چهره‌های مان را با ماسک سیاه پوشانده بودیم .یکی از آن‌ مامورها با پیشانی چین خورده‌ که فهمیده می‌شد به شدت عصبانی هست رو به من کرد و گفت: «مخ دی لوس که»( صورتت را باز کن).

اول متوجه منظورش نشدم با جرات تمام گفتم فارسی بگو تا بفهمم بعد دوباره بلندتر گفت: «ماسک ته بکش و روی ته لچ کو».

من که نمی‌دانستم چرا باید در چنین وضعیتی قرار بگیریم ماسک سیاه را از صورتم برداشتم.  او همزمان هم به شناسنامه‌ام می‌دید و هم به من، بعد شناس‌نامه من را با شناس‌نامه پدرم سر داد اسم و تخلص مان را بلند خواند، دوباره شناس‌نامه مادرم را گرفت و به پشتو پرسید: چرا تخلص زنت فرق دارد؟

پدرم پرسید چه مشکلی هست ؟

طالب دوباره به عصبانیت رو به پدرم گفت: سوال را با سوال جواب میتی؟

متعجب شده بودیم از این نوع پرسش و این نوع برخورد. پدرم رو به آن‌ها گفت خانمم دختر عمه‌ام میشه و عمه‌ام با کسی از منطقه دیگر ازدواج کرده بود و این تخلص فامیلی شان هست بخاطر همین تفاوت می‌کند. اما آن‌ها قانع نشده بودند.

من که حدس چنین رفتاری را از سوی افراد طالبان می‌زدم از قبل نکاح خط پدر و مادرم را با خود در دوسیه سبز رنگ گرفته بودم. به پدرم گفتم نکاح خط تان هست. و بعد پدرم نکاح خط شان را به آن‌ها نشان داد. دوباره با چین پیشانی و عصبانیت جدی به هر سه مان نگاه کردند. بعد از دیدن نکاح خط و شناس‌نامه‌ها به ما اجازه دادند تا داخل راهرو که انتهای آن به کنسولگری می‌رسید برویم.

در وسط راهرو سه مرد پی‌هم با فاصله ده متری نشسته بودند. معلوم می‌شد از کارمندان حومه سفارت هستند. آن‌جا دوباره فورم مادرم را دیدند و به ما گفتند منتظر باشیم .

مادرم با نکاح خط، شناسنامه، گذرنامه و فورم درخواستی ویزا به داخل سفارت رفت.

چند ساعتی طول کشید تا دوباره برگشت .

پرسیدم چه شد و چه گفتند؟

مادرم که از جریان بی نوبتی در آنجا دلش گرفته بود و سر درد شده بود گفت؛ هیچ سیستم واسطه گم نشده. هر طالب بدون نوبت وارد می شود و کارهای خودش را پیش می‌برد. متباقی منتظر بودیم تا چه‌وقت نوبت مان خواهد رسید.

مادرم می‌گفت ده‌ها بار آیه‌الکرسی را خوانده تا مشکلی پیش نیاید .

و بعد گفت کارمندان سفارت ایران در مورد موجودیت محرم سوال پرسیدند. مادرم برای شان گفته بود که شوهرم هم ثبت نام کرده است و منتظر تاریخ صدور ویزا هست.

بعد از بیرون شدن از سفارت هرسه خاموش مانده بودیم و تا مسیر خانه هیچکس حرفی نزد.

در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://paigah-news.com/?p=10798

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

آخرین اخبار