چکیده
زنان افغانستان امروز با یکی از زنستیزترین و خشنترین رژیمهای تاریخ معاصر، یعنی گروه بنیادگرای طالبان، مواجهاند. این مقاله با نگاهی تحلیلی و واقعگرایانه، به بررسی بحرانهای چندلایهای میپردازد که جنبشهای اعتراضی زنان را از درون تهدید میکنند؛ از گسست مدیریتی و رقابتهای ناسالم گرفته تا نفوذ عوامل مخرب و سکوت جهانی. در نبود راهبرد مشترک و حمایت عملی بینالمللی، خطر فرسایش، خاموشی و نابودی کامل جنبش زنان افغانستان بسیار جدی است.
مقدمه
مبارزه زنان افغانستان در برابر طالبان، یکی از روشنترین و شجاعانهترین اشکال مقاومت مدنی در جهان معاصر است. با وجود سرکوب سیستماتیک، حذف اجتماعی و تهدیدهای مداوم، این زنان در خط مقدم مبارزه برای آزادی، برابری و کرامت انسانی ایستادهاند. اما این مقاومت، نهتنها از بیرون بلکه از درون نیز با موانعی جدی مواجه است؛ از جمله بحران رهبری، پراکندگی راهبردی، رقابتهای فرسایشی و غفلت جهانی. مقاله حاضر میکوشد با تحلیل این چالشها، ضرورت بازسازی انسجام و همبستگی درونجنبشی را برجسته سازد.
- بحران راهبردی: گسست، بینظمی و فقدان هدف مشترک
یکی از ضعفهای بنیادین در ساختار جنبشهای اعتراضی زنان افغانستان، فقدان استراتژی کلان و نقشه راه منسجم است. فعالیتهای این جنبشها عمدتاً واکنشی، موردی و کوتاهمدتاند. نبود گفتمان مشترک و عدم توافق بر سر اولویتها، موجب شده است که انرژی جمعی این کنشها به یک نیروی سیاسی تأثیرگذار بدل نشود. در این شرایط، طالبان بهراحتی توانستهاند فضای سرکوب را گسترش داده و مقاومت را بیاثر سازند.
- گسست مدیریتی و ظهور مافیای حقوق زنان
در کنار فشارهای بیرونی، یکی از مهمترین تهدیدهای درونی، تبدیلشدن بخشی از فعالان به چهرههای پروژهمحور و فرصتطلب است. این افراد با در اختیار گرفتن منابع مالی، رسانهای و روابط بینالمللی، خود را نمایندگان مشروع جنبش معرفی کرده و سایر صداهای مستقل را حذف یا بیاعتبار میکنند.
چنین انحصارطلبیهایی، اعتماد عمومی را بهشدت تضعیف کرده و فضا را برای فعالیت دموکراتیک و جمعی مسموم ساخته است. رقابتهای غیرسالم، تخریب فعالان مستقل و حذف نیروهای مؤثر، به تضعیف ساختاری جنبشها انجامیده و همبستگی درونی را از میان برده است.
- ضعف تجربه و توان مدیریتی
بسیاری از رهبران نوظهور جنبشهای زنان، فاقد تجربهی کافی در حوزههای حقوق بشری، کنشگری مدنی، مدیریت بحران، تعامل رسانهای و دیپلماسی عمومی هستند. این ضعف مدیریتی، زمینه را برای اشتباهات راهبردی، وابستگیهای خارجی و رقابتهای بیمار فراهم کرده و مانعی جدی بر سر راه بلوغ سیاسی و اجتماعی جنبشها شده است.
- تخریب هدفمند توسط طالبان
طالبان علاوه بر سرکوب فیزیکی، با استفاده از روشهای نرم و پیچیده، تلاش کردهاند ساختار جنبشهای زنان را از درون متلاشی کنند. نفوذ در میان کنشگران، بهرهگیری از عوامل خودی در پوشش فعالان حقوق زن، تهدیدات سایبری و دامن زدن به اختلافات داخلی، بخشی از این تاکتیکهای سیستماتیکاند. این اقدامات با هدف بیاثر کردن صدای زنان در سطوح بینالمللی و تضعیف اراده جمعی طراحی شدهاند.
- سکوت و بیتفاوتی جامعه جهانی
با وجود هشدارهای گسترده، سازمانهای بینالمللی و نهادهای حقوق بشری، در قبال بحران زنان افغانستان عملکردی منفعل داشتهاند. در حالی که کمکهای بشردوستانه بدون شرط رعایت حقوق زنان ادامه یافته، واکنشها معمولاً به صدور بیانیههای نمادین محدود شده است. این بیعملی، نهتنها مانع بهبود وضعیت نشده، بلکه عملاً به مشروعیت رژیمی زنستیز کمک کرده است.
- نقش مورد انتظار سازمان ملل و نهادهای حقوق زنان
سازمان ملل و نهادهای جهانی مدافع حقوق بشر موظفاند از صدور بیانیه فراتر رفته و اقدامات عملی انجام دهند. در این راستا، موارد زیر پیشنهاد میشود:
- ایجاد سازوکارهای حمایتی برای انسجام و هماهنگی جنبشهای زنان
- ایفای نقش تسهیلگر بیطرف برای همگرایی جریانهای زنمحور
- حمایت رسانهای، حقوقی و حفاظتی از زنان معترض
- جلوگیری از مصادره صدای زنان توسط عوامل نفوذی یا پروژهمحور در تریبونهای جهانی
تلاشهای مستمر و حرفهای ریچارد بنت، گزارشگر ویژه سازمان ملل، در این زمینه نمونهای از اقدام مسئولانه و متعهدانه است. دیدارهای میدانی، گزارشهای واقعگرایانه و ارتباط مستمر او با کنشگران واقعی، الگویی مناسب برای سایر نهادهای بینالمللی به شمار میرود.
- پیشنهادهایی برای بازسازی انسجام جنبشها
برای مقابله با تهدیدات داخلی و بیرونی، پیشنهادهای زیر ارائه میگردد:
– تشکیل شورای همبستگی زنان معترض با ساختاری دموکراتیک و شفاف
– تدوین منشور واحد مطالبات زنان افغانستان بر اساس حقوق بنیادین
– مستندسازی دقیق جنایات طالبان برای ارائه به مراجع حقوقی بینالمللی
– ایجاد رسانه مستقل و چندزبانه برای بازتاب صدای جنبشها
– تسهیل ارتباط امن و مؤثر میان فعالان داخل و خارج کشور
نتیجهگیری:
در آستانه فراموشی یا احیای امید؟
جنبشهای اعتراضی زنان افغانستان، با وجود همه محدودیتها، از درخشانترین جلوههای مقاومت مدنی در دوران معاصرند. اما اگر این جنبشها از درون بازسازی نشوند، اگر عناصر مخرب و پروژهمحور حذف نگردند، و اگر جامعه جهانی به مسئولیت اخلاقی و حقوقی خود عمل نکند، خطر فروپاشی آنها بسیار جدی است.
اکنون زمان آن است که زنان افغانستان نهتنها بهعنوان قربانیان بنیادگرایی، بلکه بهمثابه کنشگران فعال و تعیینکننده، در سیاستهای بینالمللی حضور یابند. سکوت جهانی در قبال این مقاومت، تنها لکه ننگی بر کارنامه نهادهای مدعی حقوق بشر خواهد بود.