در اولین روزهای سلطه طالبان، با سه تن خبرنگاران خارجی- آزاد چندین ولایت افغانستان را بخاطر تهیه گزارش و بازتاب وضعیت، سفر کردیم. یک شب تصمیم گرفتیم که ننگرهار هم برویم و از آنجا نیز گزارش داشته باشیم. فیصله بر این شد که روز دوشنبه ننگرهار میرویم. صبح بهاری روز دوشنبه که هوا معطر و باران بهاری هم آهستهآهسته زمین را نوازش میداد، از شهرنو رفتیم پل محمود خان، جایکه ایستگاه موترهای ننگرهار است و پس از چند دقیق جستوجو و صحبت با رانندهها، یک موتر را دربست گرفتیم، حرکت کردیم به سمت ننگرهار، راننده که از شهرستان خوگیانی ننگرها بود و مدتی در ایران زندگی کرده بود، خیلی خوب فارسی صحبت میکرد، در مسیر راه قصههایمان گرم شد، راننده از طالبان راضی به نظر نمیرسید، میگفت “اینها پاکستانیها هستند” رویهم رفته قصههای مان زیاد شد و صمیمیتر شدیم، در سروبی رسیدیم، همکار ایرانیام، پرسید: از چند ولایت عبور کنیم به ننگرهار میرسیم؟ من نمیدانستم از رانده پرسیدم، او گفت ”سری راه مان ولسوالی قرغهیی ولایت لغمان است” خبرنگاران گفتند اول میرویم ولسوالی قرغهیی بعد ننگرهار تا رسیدن به هدف در مسیر راه با راننده قصه کردیم آهنگهای پشتو و فارسی شندیم، هر ازگاهی که نزدیک به محل بازرسی طالبان میشدیم، آهنگ را قطع میکردیم حتی کیبل تایپ موتر که با گوشی وصل بود، نیز بیرون میکردیم، راننده تعریف میکرد که طالبان باری او را به جرم گوش کردن آهنگ لتوکوب و “تایپ” موترش را شکستاندند با این قصههای دلهره کنند و یاس آور، رسیدیم به دو راهی که یک طرف ننگرهار میرفت و سمت چپ به شهرستان قرغهیی، اینجا هم نیروهای طالبان با سر صورت از همریخته موترها را بازرسی میکردند. ما دور زدیم سمت شهرستان قرغهیی جایکه سرسبزی و شادابی یک روایت داشت، باورهای مکدر و افراطگرایانه برخی از باشندگاناش حکایت دیگر، چند محل را عبور کردیم در یک روستا پیاده شدیم و گشتزدیم. از اطفال که مصروف بازیهای کودکانه به دور از هر حال و هوایی بودند، عکس و فلم گرفتیم. زیاد سراغ مردان جوان میگشتیم؛ اما هیچ نیافتیم، از راه میگذشتیم تا دوباره به محل که موتر را پارک کردیم بیایم، چشممان به چند تن از مردان سالخورده که یک پیشرو یک دکان معمولی نشستهاند و باهم قصه میکردند افتاد. آهسته آهسته به سمت آنها میرفتیم. تا رسیدن پیششان چنان به ما نگاه میکردند که گویا از فضا آمدیم، رسیدیم پیششان یکی آنها از جایش بلند شد من به پشتو احوال پرسی کردم، متوجه شد که من پشتو درست بلد نیستم، گفت: فارسی گپ بزن ما میفهمیم. خبرنگار به طرف من اشاره کرد، گفت بپرس چرا اینجا کسی نیست؟ جوانان این محل کجاهستند؟ آنزمان پنجشیر تازه به دست طالبان سقوط کرده بود، قبل از اینکه من بپرسم، یکی از همین مردان موسفید که لنگی سفید بر سر داشت، گفت بچههایمان پنجشیر جهاد رفتند، خبرنگار پرسان کرد: پسران شما طالب بودند که پنجشیر رفتند؟ گفت نه اینجا گفتند که در پنجشیر جهاد است و بسیاری مردم به جهاد رفتند تا غنیمت بیاورند.
آنجا نگاه مردم را نسبت به پنجشیر چنان یافتم که سالها استخبارات منطقه کار کرده تا پنجشیر را در اذهان مردم طور دیگر جلوه بدهد.
سایر خاطرات را نیز مینویسم و از شما دعوت میکنم، بخوانید و نظر بدهید.