بدخشان؛ کابوس دائمی گروه طالبان

نویسنده: برسام آریایی

بدخشان، نه یک استان ساده و حاشیه‌نشین، بلکه آخرین تکه از حافظه‌ی خشمگین تاریخ افغانستان است که زیر بار مهار قبیله‌‌ی نمی‌رود؛ جایی‌که تفنگ اگرچه سایه انداخته، اما هیچ‌گاه به جای عقل و شعور سیاسی حاکم نشده است و درست همین‌جاست که ساختار پوسیده، فرقه‌گرا، قوم‌محور و ضدتاریخی گروه طالبان، نفس کم می‌آورد و چهره‌ی واقعی‌اش را با زبان نفرین و تهدید عیان می‌کند. وقتی چهره‌ای چون ملا فاضل با لحنی مالامال از ترس، از لزوم «سرکوب بدخشان» شبیه سرکوب پنجشیر سخن می‌گوید، این نه بیان یک موضع شخصی، بلکه سند رسمی ورشکستگی ایدئولوژیک رژیمی‌ست که به‌جای تولید مشروعیت، به‌طور سیستماتیک «سیاست ارعاب» را جایگزین قانون و نظم کرده است. آنچه گروه طالبان یا چوکره‌های مزدورمنش این‌گروه، آن را سرکوب پنجشیر می‌نامند، در واقع عقب‌نشینی موقت جغرافیایی در برابر ماشین جنگی این گروه است، نه شکست گفتمان مقاومت و همین اشتباه، تحلیل فاحش آنان است که اکنون بدخشان را به تکرار همان اشتباه تهدید می‌کنند، غافل از اینکه بدخشان گورستان طبیعی همه‌ی پروژه‌های سلطه‌گرانه بوده و خواهد ماند.

گروه طالبان، به‌لحاظ تئوریک، مصداق بارز یک رژیم اقتدارگرای تبارمحور هستند که نه‌تنها هیچ‌گونه قرارداد اجتماعی با ملت ندارند، بلکه وجودشان برخلاف تمام اصول بنیادین دولت‌سازی مدرن، بر پایه‌ی تفکیک قومی، حذف اقلیت‌ها، ترور نخبگان، خشونت مقدس‌سازی‌شده و نهایتاً انکار ملت به‌مثابه‌ی یک کل متکثر استوار است؛ رژیمی که در آن مفهوم قدرت، نه از طریق سازوکارهای دموکراتیک یا رضایت عمومی، بلکه از دهانه‌ی تفنگ، زندان، شلاق و تکفیر جاری می‌شود و هر نوع مطالبه‌ی سیاسی، جنسیتی، قومی یا مذهبی را به‌جای گفت‌وگو، با برچسب‌های «فتنه» و «ارتداد» سرکوب می‌کند. این گروه نه دولت‌اند و نه حتی شبه‌دولت؛ بلکه گروهی نظامی و ایدئولوژیک‌اند که با ابزار خشونت، ساختارهای پوسیده‌ی قبیله‌ی را در قالب یک نظم به‌ظاهر مذهبی بازتولید می‌کنند و در این راه، نه تنها اراده‌ی اکثریت مردم افغانستان را نادیده می‌گیرند، بلکه آن را دشمن نظم خود تعریف کرده‌اند و می‌کنند.

بدخشان از نگاه این رژیم، نه به‌عنوان یک استان که به‌مثابه‌ی یک «مانع ایدئولوژیک» تلقی می‌شود؛ منطقه‌ای که ساختار اجتماعی‌اش با گروه طالبان تضاد ماهوی دارد، مردمانش زیر بار قوم‌گرایی نمی‌روند، زنانش بردگی شرعی را برنمی‌تابند و خاطره‌ی تاریخی‌اش از جنگ، مقاومت و ایستادگی، مانعی است در برابر هرگونه پروژه‌ی تسلیم‌سازی و اطاعت‌طلبی مذهبی. طالبان خوب می‌دانند که بدخشان اگر خاموش نشود، الگوی مقاومت را از کوه به شهر، از شهر به ده، و از ده به روان جامعه تزریق خواهد کرد و همین تهدید روانی است که فاضل را مجبور می‌کند از سرکوب دایمی بدخشان سخن بزند. در قاموس طالبانی، بدخشان شبیه یک «میدان مین ایدئولوژیک» است که هر قدم به سمت آن، هزینه‌ی فروپاشی مشروعیت را در پی دارد و این، دلیل اصلی دشمنی آنان با بدخشان است؛ آن‌ها از تفکری می‌ترسند که به‌رغم فقر جغرافیا، غنای ذهنیت تولید کرده و از قله‌های یخ‌زده، آتش شعور سیاسی فوران داده است.

سخن گفتن از «سرکوب دایمی بدخشان»، مانند سخن گفتن از «پایان آگاهی» است؛ آرزویی احمقانه از سوی کسانی‌که نه تاریخ را می‌فهمند، نه جامعه را می‌شناسند و نه سازوکار دوام قدرت را بلدند. آنچه گروه طالبان می‌خواهند، تثبیت یک نظم تک‌صدایی مبتنی بر تبار پشتون و حذف تمامی صداهای متکثر، منتقد و انسانی است؛ اما بدخشان، با پیشینه‌ی تاریخی و بافت اجتماعی‌اش، اساساً دشمن این نظم تک‌صدایی است. این استان، همواره در برابر نظم‌های سرکوبگر ایستاده؛ چه در برابر کمونیزم تحمیلی، چه در برابر تنظیم‌سالاری قومی و اکنون در برابر تمامیت‌خواهی طالبانی. بدخشان، نه استان، بلکه «میدان مقاومت تمدنی»‌ست، جایی‌که مفاهیم ملت، آزادی، کرامت و حقوق بشر، نه در کتاب‌خانه‌ها، بلکه در حافظه‌ی روزمره‌ی مردم زنده‌اند.

وقتی فاضل از سرکوب بدخشان حرف می‌زند، در واقع ضعف استخباراتی، ترس از انقلاب اجتماعی و درماندگی فکری رژیم طالبان را فریاد می‌زند؛ چون خوب می‌داند که نظم طالبانی روی شن روانی از ارعاب و سکوت بنا شده و هر جایی‌که شعور سیاسی از درون مردم بجوشد، این نظم واژگون خواهد شد. آنان که از پنجشیر سخن می‌گویند، از فتح کوه نیست که لاف می‌زنند، بلکه از خاموش کردن خاطره‌ی مقاومت در ذهن مردم می‌هراسند و چون در این کار ناکام مانده‌اند، حالا نوبت به بدخشان رسیده است که مثل پنجشیر، به چشم دشمن نگریسته شود. اما اشتباه بزرگ آنان این است که مقاومت نه جغرافیا می‌شناسد، نه قبیله؛ و همان‌طور که پنجشیر خفقان نگرفت، بدخشان هم زانو نخواهد زد و اگر هم چند بدخشانی فریب‌خورده، در صف طالبان ایستاده‌اند، نه نماینده‌ی بدخشان‌اند و نه فرزند وفادار این خاک؛ بلکه فقط مزدوران قبیله‌اند که فردا، در نخستین خیزش مردم، اولین قربانیان بی‌ارزش پروژه‌ی طالبانی خواهند شد.

گروه طالبان، اگر صد بار هم بدخشان را سرکوب کنند، نمی‌توانند تفکر مقاومت را دفن کنند؛ چون مقاومت، واکنش طبیعی جامعه‌ی زنده در برابر نظام فاسد و سرکوب‌گر است و بدخشان، هم زنده است، هم بیدار. رژیمی که از آگاهی می‌ترسد، رژیمی که دانش را دشمن می‌داند، رژیمی که زن را تهدید می‌بیند، رژیمی که از کتاب بیشتر از تفنگ وحشت دارد، دیر یا زود فرو می‌پاشد و این فروپاشی، نه با حمله‌ی خارجی، بلکه از درون همین بدخشان‌ و بدخشان‌ها آغاز می‌شود که فهم را جایگزین ترس کرده‌اند.

بگذارید فاضل تهدید کند، بگذارید تهدیدها تکرار شوند، این تهدیدها سند پیروزی ماست؛ چون تنها دشمنان شعور، از شعور می‌ترسند و تنها آنان که مشروعیت ندارند، به زور پناه می‌برند. سرکوب بدخشان نه یک راهبرد سیاسی، بلکه یک توهم بی‌ریشه است؛ چون مردم بدخشان، اگرچه اسیر فقر و دوری و فراموشی‌اند، اما آگاه‌تر از هر زمانی می‌دانند که آینده را باید با مشت و فکر ساخت، نه با سکوت و اطاعت. گروه طالبان شکست خواهند خورد، نه فقط در بدخشان، بلکه در تمام ذهن‌هایی که دیگر حاضر نیستند دین را با تازیانه بشنوند، عدالت را با تبعیض تجربه کنند و قدرت را بدون پاسخ‌گویی تحمل کنند. پایان گروه طالبان، آغاز انقلاب آگاهی است و بدخشان، قلب این آگاهی است.

در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://paigah-news.com/?p=15479

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

آخرین اخبار