احمدشاه مسعود کی بود و چگونه به شهادت رسید!؟

نویسنده: رحمت الله بیگانه

قسمت اول

احمدشاه مسعود در کوره‌های دشوارِ مبارزه در افغانستان بزرگ شد و از ۱۹ الی ۴۹ ساله‌گی مدت سی سال حیات و جوانیِ خود را در مبارزه برای آزادی افغانستان گذشتاند.

مسعود تجربۀ خوبی از روزگار آموخته بود، با درایت و ایستاده‌گی بی‌مانندی، در برابر تجاوز و استعمار افغانستان توسط کشورهای همسایه ایستاد و عمر عزیزِ خود را در این مبارزۀ مقدس صرف کرد و در همین راه در ۱۸ سنبلۀ ۱۳۸۰ خورشیدی به شهادت رسید.

مسعود در پنجشیر زاده شده و در کابل و هرات زنده‌گی کرد، او از یک خانوادۀ نظامی سربلند کرد و در مبارزه با بیداد و تجاوز ثابت کرد که مردم می‌تواند ستمگران را به تمکین و تسلیمی وادارند.

احمدشاه مسعود قهرمان ملی افغانستان معتقد بود که حق گرفته می‌شود و باید در راه گرفتنِ حق مصمم بود.

در جریان مبارزه برضد دولت‌های دست‌نشاندۀ شوروی و حاکمیت طالبان، اکثریت تنظیم‌ها و قوماندانان زیر بارِ منتِ کشورهای همسایه رفتند، ولی مسعود خود را از قیدوبندِ همسایه‌های آزمند دور کرد و در اوج مشکلات، مبارزۀ خود را با همکاری مردم و کمکِ ناچیز بیرونی به‌پیش برد.

 

رهبـری مسعود

مسعود شخصیتی محبوب و مردمی ‌بود، همکاریِ مردم با او بسیار صادقانه و بی‌آلایش بود، باری یک‌تن از همکاران دستگاه امنیتی مسعود- آقای عزم‌الدین خان٬ به من قصه کرد:

“در حملۀ هشتم روس‌ها به درۀ پنجشیر، روس‌ها نقشه و پلان جنگیِ این حمله را با نظامیان بلند رتبه و مشاورین نظامی طرح کردند. برای عملی ساختنِ این نقشۀ جنگی، آن‌ها در سفارت یوگوسلاویا٬ با ببرک کارمل موضوع را در میان گذاشته و طرح حملۀ بزرگِ قوای شوری به درۀ پنجشیر را روی نقشه به همکاران افغانِ خود نشان دادند.”

راز این حملۀ بزرگ، توسط یک خانه‌سامان “ملازم”دفتر سفارت به مسعود رسید:

زمانی‌که نظامیان و مشاورینِ بلندرتبۀ شوروی، موضوع حملۀ هشتم را روی نقشه طرح و روی کاغذ پلان حمله را ترسیم کرده و به ببرک کارمل تشریح می‌کنند، بعد آن را پاره کرده و در باطله ‌دانی می‌اندازند.

موظفِ صفاکارِ این دفتر که اهل کابل بوده و علاقه‌مندی خاصی به احمدشاه مسعود و مبارزاتِ او داشته است، تمام کاغذهای پاره ‌پاره شده را از باطله‌دانی جمع کرده و ذریعۀ نفر ارتباطی به درۀ پنجشیر، سنگر مقاومت احمدشاه مسعود، روان می‌کند.

مسعود “رح” با استخدام ترجمان روسی و پیوند پاره‌های نقشه، رد پای روس‌ها و حملۀ هشتمِ آن‌ها را کشف کرده و پیشاپیش برای این جنگ بزرگ آماده‌گی می‌گیرد. “از این نمونه‌ها، موارد زیادی در آرشیف استخباراتیِ مسعود وجود دارد. امیدوارم همکاران استخباراتی آمر صاحب به این موضوع با جزییات و دقت بپردازند.”

احمدشاه مسعود در ۳۰ سال مبارزۀ نفس‌گیر و خسته‌گی‌ناپذیر، در کورۀ مبارزات گرمِ مسلحانه به پخته‌گی رسید و باوجود جنگیدن و دفاعِ دوامدار از سرزمین افغانستان؛ مهربانی، انسان‌دوستی و عطوفت از سیما و رفتارش رخت نبست.

مقاومت و ستاد بزرگِ فرهنگی

در زمان مقاومت ملی، من چهار سال خبرنگار هفته‌نامۀ پیام مجاهد بودم. این هفته‌نامه از نشانی جبهۀ مقاومت به نشر می‌رسید. چندین بار با آمر صاحب در پیوند به موضوعاتِ مختلف دیدار داشتم و با ایشان صحبت کردم. من مسعود را شخصیتی اخلاق‌مدار، دراک، تیزبین، سخن‌شنو، آدم‌شناس، حق‌بین، متین، با نظم، نظیف و جوان‌مرد یافتم.

به تاریخ اسد ۱۳۸۰ خورشیدی، آمر صاحب تعداد از فرهنگی‌ها را برای ساختن یک ستاد بزرگ فرهنگی به خواجه بهاءالدین ولایت تخار خواست، من هم بنا به خواهش آمر صاحب جهت گرفتن گزارشی از خطوط جبهه آنجا بودم.

توریالی غیاثی، رییس فرهنگی وزارت خارجۀ دولت اسلامی افغانستان که وی از جمله شرکت‌کننده‌گان این مجلس بود، گفت: آمر صاحب با فراخوانی شخصیت‌های مهمِ فرهنگی و سیاسی از بیرون و داخل افغانستان مانند: داکتر محی‌الدین مهدی، عبدالحی خراسانی، عبدالحفیظ منصور، توریالی غیاثی، محمد علم ایزدیار، صاحب‌نظر مرادی و همچنان با برقراری تماس و رای ‌زنی با احمدولی مسعود در انگلستان و افراد ارتباطی در دیگر کشورها، از آن‌ها فهرستی از شخصیت‌های علمی، سیاسی، فرهنگی را برای یک کار بزرگ خواست.

به قول آقای غیاثی، آمر صاحب می‌خواست بنیاد یک “دولت بزرگ ملی و با معنا” را پایه‌گذاری کند و ابتدا آغاز کرد از پایه‌گذاری نهاد سیاست‌گذاری و فرهنگی در جبهۀ مقاومت.

 

مسعود، محبوبِ یارانش

من روزها و شب‌ها را در نزدیک‌ترین اتاقی که آمر صاحب از آن برای نماز جماعت استفاده می‌کرد، بودوباش داشتم. بین من و آمر صاحب، کلکین فرشی‌یی که قسمت‌های بالایی آن شیشه نیز داشت، فاصله بود. این “حایل” پرد‌‌ه‌یی داشت و صـدا از آن عبور می‌کرد.

حدود ۲۱ روز من در این اتاق بودوباش داشتم، من دیدم که مسعود بزرگ کمتر خواب می‌کرد و بیش از همه کار می‌کرد.

گاهی اوقات ساعاتِ بین دیگر و شام کتابچۀ یادداشت‌های خود را کشیده و چیزهایی یادداشت می‌کرد. یک روز بعد از نماز دیگر که به‌جز من در باغ قاضی کبیر کسِ دیگری نبود، از فاصلۀ دور از زیر چنارها که مقابل صفه و اتاق‌ خواب آمر صاحب قرار داشت، دیدم که او در کتابچه‌ای چیزی می‌نویسد٬ برایم جالب بود که آمر صاحب چه یادداشت می‌کند. کنجکاوی کردم، یک‌تن از محافظین آمر صاحب در این مورد گفت: آمر صاحب کتابچه‌های یادداشتی دارد و در آن‌ها گاهی چیزهایی می‌نویسد.

در مدتی که من در باغ قاضی کبیر مرزبان بودم، متوجه شدم که آمر صاحب دوبار به‌خاطر ملاقات و بار دیگر به‌خاطر تداوی دندانِ خود به کشور تاجیکستان سفر کرد. در هر دو بار وقتی آمر صاحب از خواجه بهاءالدین ولایت تخار بیرون‌شد، همکاران آمر صاحب، فلم سفر اروپایی آمر صاحب را در تلویزیون مانده و همه تماشا می‌کردند.

متوجه شدم که آمر صاحب مسعود چقدر بینِ همکاران نزدیکِ خود محبوبیت دارد که در نبودش طاقت نمی‌کنند و دلِ خود را به دیدار فلم‌هایش تَسلا می‌دهند!

باری در همان روزها، جوانی که چای و نان را به آمر صاحب می‌آورد، در پاسخِ پُرسشم گفت: من افسر اردو بودم و در زمان جهاد اسیر مجاهدینِ آمر صاحب شدم. بعد از مدتی که تحت نظارت بودم، آزاد شدم و داوطلبانه در خدمت آمر صاحب قرار گرفتم.

یک روز به وی گفتم: من یک بیک دارم که در اتاق نزدیک بودوباشِ آمر صاحب جابه‌جاست. وقتی این‌جا آمدم، هیچ‌کس نپرسید که در بین بیکت چیست؟

وگفتم: می‌ترسم که دشمن از این خلای امنیتی استفاده کرده، خدای ‌ناخواسته حادثه‌یی رخ دهد.

او در پاسخم گفت: شاید خودت را همکاران آمر صاحب می‌شناسند، ورنه دیگران را موظفین تلاشی می‌کنند.

اما برای من از این ناحیه خیلی تشویش پیدا شد. در آن زمان به ملای آمر صاحب – جوانی که مسعود بزرگ نمازهای صبح و شب “اوقاتی که در قرارگاه می‌بود” را به امامتِ او به‌جا می‌آورد ـ موضوع را گفتم٬ او پاسخ داد: توکل به خدا، آمر صاحب خودش به این موضوعات دقتِ زیاد دارد.

 

وداع با مسـعود

روزها گذشت، جلسات ستاد بزرگی که آمر صاحب آن‌ها را خواسته بود، چندین نوبت با حضور خودش برگزار شد. به قول توریالی غیاثی آمر صاحب دوباره همۀ کسانی را که خواسته بود رخصت کرد، گفته‌شده بود که در موعد دیگر بازهم می‌بینیم و قرار شد به تاریخ ۱۷ سنبلۀ ۱۳۸۰ خورشیدی، من و حفیظ منصور، مدیر مسوول هفته‌نامۀ پیام مجاهد،پنجشیر برویم.

بکس و دستکول‌های خود را گرفتیم. در فاصلۀ ۱۵ دقیقه‌یی ما، میدان هوایی چرخ‌بال‌ها بود و ما در حویلی قرارگاه آمر صاحب “باغ قاضی کبیر مرزبان” منتظر بودیم٬ تا چرخ‌بال بیاید و طرفِ خانه و کاشانۀ خود، پنجشیر برویم.

حوالی ۳ بعد از چاشت ۱۷ سنبلۀ ۱۳۸۰ خورشیدی بود، ناگهان آمر صاحب را در صحنِ این قرارگاه دیدیم که تازه وضو گرفته بود٬ تا به نماز آماده‌گی بگیرد٬ دستانش تر بود و بدون مقدمه از حفیظ منصور پرسید: تا حال نرفته اید؟

منصور گفت: نی آمر صاحب، منتظر طیاره استیم، می‌گویند در هوا است!

آمر صاحب فوری به گلستان ـ مسوول سوق و اداره، هدایت داد تا با میدان جهت انتقال ما به دره پنجشیرهماهنگی کند.

 

در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://paigah-news.com/?p=13769

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

آخرین اخبار