گروه طالبان نه یک جنبش سیاسی است، نه یک نیروی خدمتگذار و نه حتی یک ساختار مشروع برای مدیریت جامعه. آنها بازماندگان یک ذهنیت قبیلهای و ارتجاعیاند که از بطن فقر، نابرابری، جهل و تزویر دینی سربرآوردهاند؛ پدیدهای که نه با منطق سازگار است، نه با اخلاق انسانی و نه با روح تعالیم راستین اسلام. طالبان، از نخستین روز پیدایش، خشونت را زبان، ترور را ابزار و جهل را مکتب خود برگزید. آنان به نام دین آمدند اما هر آنچه را که به روحانیت، مهربانی، خرد و عدالت دینی مربوط بود، لگدمال کردند. دین، در تفکر طالبانی، نه راهی برای رشد و تکامل انسان، بلکه تازیانهایست برای به زنجیر کشیدن عقل، آزادی و کرامت بشری. این گروه شریعت را بهانهی سلطه ساختهاند و سنت را زنجیر کردهاند بر دست و پای جامعهای که در عطش دانش، امنیت و رفاه، بیتاب و سرگشته است. طالبان با ظاهر سازی دینی، جوهرهی دیانت را تهی کردهاند و جامعهای را به اسارت کشیدهاند که قرنهاست برای رهایی از جهل و استبداد، تقلا میکند.
یکی از نخستین اهداف این گروه پس از تسلط دوباره بر کشور، آموزش بود. اما نه برای توسعه بلکه برای تخریب، مکاتب دخترانه را بستند، دانشگاهها را از محتوای علمی تهی کردند و به معلمان با نگاه شک و تهدید نگریستند. زنی که سالها برای حق تحصیل و حضور در اجتماع جنگیده بود، حالا در خانه حبس است. حضور زن برای گروه طالبان تهدید است، نه فرصت؛ و این نگاه قبیلهای، زن را نه انسان، بلکه «ناموس قابل کنترل» میداند. آموزش در نظام طالبانی، نه فرآیند روشنگری، بلکه ابزاری برای تولید مطیع و سرباز است. مدارس دینی وابسته به این گروه، با کمکهای مالی پرسشبرانگیز، نه تنها در افغانستان، بلکه در پاکستان، برای پرورش نیروهای افراطی فعالاند. دانش، در قاموس طالبان، باید محدود به حفظ متون مذهبی خاص و تعبیرهای سلبی باشد؛ هر چیزی ورای آن «کفر و الحاد» تلقی میشود.
از اقتصاد گرفته تا سیاست، گروه طالبان ناتواناند. نه برنامهای برای رفاه عمومی دارند، نه درکی از مبانی توسعه. نان مردم را نه از راه تولید، بلکه از جیب خیرات خارجیها میطلبند و آنچه به دست میآورند، نه صرف مردم، بلکه صرف بقای خود و ترویج تفکر طالبانی در منطقه میشود. اختصاص میلیونها دلار از بودجهی عمومی برای مدارس دینی در آنسوی مرز، در حالی که مردم افغانستان در فقر، گرسنگی و بیکاری دست و پا میزنند، تصویری عریان از اولویتهای این گروه است. گروه طالبان، اقتصاد کشور را به انجماد کشاندهاند. سرمایهگذاران فرار کردهاند، بازار در رکود است، پول ملی بیارزش شده و مردم برای نان شبشان، دست به دامان نهادهای خیریهاند. در چنین وضعی، معاش بازنشستگان را قطع کردن، از ادارات ۱۲ درصد کارمند را تنقیص دادن و بخش عمدهای از بودجه را صرف جنگ ایدئولوژیک در مدارس خارج از کشور ساختن، جنایتیست در لباس سیاست.
آزادی بیان، دیگر اصطلاحیست که در نظام گروه طالبان بیمعنا شده. رسانهها یا بسته شدهاند یا در ترس و تهدید خودسانسوری میکنند. خبرنگاران، شاعران، نویسندگان و هنرمندان یا خاموشاند یا آواره. «حقیقت» در نظام طالبان آن چیزیست که ملا میگوید، نه آنچه بر اساس داده و منطق، قابل اثبات است. صدای مخالف، نه شنیده، که خفه میشود. اقلیتهای مذهبی و قومی بیش از دیگران زخمخوردهی این گروهاند. هزاره، سادات، سیکها، هندوان و حتا اهل تسنن معتدل، همگی مورد تهدید، تبعیض و حذف قرار گرفتهاند. وحدت ملی، جای خود را به تقسیمات قبیلهای و تفکرات تکفیری داده است. قومگرایی در ساختار حکومت طالبان، رسمیسازی شده و عدالت، به قربانی خاموش بیعدالتی بدل شده است.
گروه طالبان نه تنها افغانستان را در انزوا قرار دادهاند، بلکه چهرهی دین را نیز در سطح جهان مخدوش کردهاند. اسلام، دینیست سرشار از خرد، رحمت و عدالت؛ اما در نگاه طالبانی، تبدیل به آیینی خشن، بسته و متعصب شده که تنها با زور شمشیر زنده میماند. این خیانت به دین است، نه خدمت و اما مردم؛ در این میان، مردماند که هزینه میدهند. کودکانی که از آموزش محروماند، مادرانی که نان ندارند، پدرانی که کار ندارند، نسل جوانی که هیچ افقی در برابرش نیست و میلیونها انسانی که امروز، از ابتداییترین حقوق انسانی خود محروماند.
افغانستانِ امروز، نه یک کشور؛ که یک زندان است. زندانی که در آن کتاب جرم است، آزادی گناه است و دانستن کفر. جامعهای که نمیتواند سخن بگوید، نمیتواند رویا ببافد، نمیتواند انتخاب کند؛ جامعهایست در حال احتضار و طالبان، نه ناجی این سرزمین، بلکه تشدید کنندهی این احتضار اند. اما خاموش ماندن، همدستی است. باید ایستاد. باید روشنگری کرد. باید حقیقت را گفت، نوشت و فریاد زد. تاریخ گواه است که هیچ حکومت سرکوبگر تا ابد نمانده و هیچ ظلمی بیپاسخ نمانده است. مردم افغانستان شایستهی زندگی در تاریکی نیستند؛ شایستهی نور اند، آگاهی، آزادی و آیندهای که در آن انسان، صرفنظر از جنس، قوم، مذهب و نظرش، کرامت داشته باشد.
مقابله با گروه طالبان، فقط جنگ با یک گروه نیست؛ نبردیست برای نجات وجدان بشری، حیثیت ملی و آیندهی نسلی که سزاوار زیستن در روشناییست. جنگی برای بازپسگیری دین از چنگال تحریفگران، بازسازی وطن از ویرانههای جهل و احیای صدای مردم از زیر خاکستر سکوت و ترس. طالبان، واپسگرایانیاند که میخواهند زمان را متوقف کنند. اما تاریخ، هرگز متوقف نمیشود. چرخ زمان، دیر یا زود، این تاریکی را پشت سر خواهد گذاشت. اما مهم آن است که همه کسانیکه هنوز باور دارند به انسانیت، آزادی و عدالت، سکوت نکنند. آینده را باید ساخت؛ با قلم، با آگاهی، با شجاعت و این، مسئولیت تاریخی همهی ماست.