در دل کوههای سر به فلک کشیده فرخار، در میان مردمانی که رنج و محنت را با آغوش باز پذیرفته بودند، کودکی متولد شد که روزی به نماد استقامت و شرافت تبدیل میشد.
جنرال محمد داوود داوود از همان نخستین روزهای جوانی، سلاح را نه برای قدرت که برای دفاع از مظلوم بر دوش گرفت.
او در مکتب جهاد آموخت که شرف انسان به بند نکشیدن در زنجیر ذلت است.
داوود در گردباد حوادثی که افغانستان را درنوردید، همچون صخرهای استوار ایستاد. در روزهایی که بسیاری راه سازش و تسلیم را پیش گرفتند، او با همان صلابت نخستین روزهای جهاد، بر عهد خود با مردمش وفادار ماند. فرماندهای که نه ستارههای نشان بر سینه میآویخت و نه در پی نام و نان بود. سادگی و بیآلایشی او زبانزد خاص و عام بود.
یارانش روایت میکنند که چگونه در سختترین نبردها، آرامش عجیبی داشت. در گرمای سوزان تابستانهای تخار و سرمای کشنده زمستانهای بغلان، همان مردی بود که همرزمانش به او اعتماد مطلق داشتند.
احمدشاه مسعود یک بار گفته بود: “اگر میخواهید معنای واقعی وفا را بفهمید، به داوود نگاه کنید.”
اما داوود فقط یک فرمانده نظامی نبود. او درد مردم را میفهمید. در روزهای آرامش، بیشتر وقتش را به رسیدگی به مشکلات مردم عادی میگذراند. بسیاری از همرزمانش تعریف میکنند که چگونه از حقوق شخصی خود میگذشت تا خانوادههای شهدا در رنج نمانند. این ویژگیها بود که او را به چهرهای محبوب و مورد احترام تبدیل کرده بود.
در واپسین روزهای زندگی، وقتی بسیاری دم از مصلحت و مدارا میزدند، او همان داوود اول روزهای جهاد باقی ماند. با همان صداقت، با همان صلابت و با همان ایمان راسخ به راهی که انتخاب کرده بود. شاید به همین دلیل بود که مرگش نیز مانند زندگیاش الهامبخش شد – در حالی که اسلحهاش، این یار همیشه همراه را برای دفاع از مردمش در دست گرفته بود.
امروز که افغانستان درگیر روزگاری سخت است، یاد داوود به ما میآموزد که شرافت از قدرت مهمتر است، که وفاداری به آرمانها از زندگی طولانیتر میماند. او رفت اما همانند چراغی فروزان، راه را برای نسلهای بعد روشن نگه داشته است. راهی که در آن انسانیت بر هر چیزی ارجح است، راهی که در آن عزت نفس بالاتر از هر منفعتی قرار دارد.