اظهارات اخیر هبتالله آخوندزاده، رهبر خودخواندهی گروه طالبان، بار دیگر پرده از چهرهی حقیقی این گروه برداشت؛ گروهی که هیچ ایمان صادقانهای به دین به مثابهی «اخلاق، آزادی و عدالت» ندارد، بلکه دین را چون زنجیری مقدس برای به بند کشیدن ذهن و جان انسان به کار میگیرد. آنجا که آخوندزاده بیپرده میگوید «حرف ملا حکم است و اگر کسی نپذیرفت، باید به جبر قبولانده شود»، عملاً خاک بر سر قانون میپاشد و به جای آن، ارادهی خودسرانهی ملاهای مسلح را قانون جا میزند؛ همان ارادهای که نه با کتاب و سنت، بلکه با تفنگ و تهدید مشروعیت یافته است. چنین دیدگاهی نه از آبشخور دین سیراب شده و نه ریشه در عقلانیت دارد؛ بلکه زاییدهی تفکری تمامیتخواه است که جامهی دین بر تن کرده اما در باطن چیزی جز فاشیسم مذهبی و استبداد خرافهپرور نیست.
در این گفتار استبدادی، ملایان طالب از فتواگذاران دیروز به قاضی و سپس به امیر مبدل شدهاند؛ نه به واسطهی مشروعیتی الهی یا رأی مردم، بلکه تنها به اتکای نیروی قهر و غلبه. در قاموس طالبان، فتوایی که روزگاری محل اختلاف و مناظره بود، اکنون حکمی قطعی و لازمالاجرا شده که اگر کسی سر باز زند، باید با زور، با تهدید، یا با شکنجه وادار به تسلیم شود. این همان منطقی است که سدههای تاریک تاریخ بشر را به آتش کشید؛ همان منطقی که در عصر تفتیش عقاید، انسانها را به جرم اندیشیدن زندهزنده در آتش سوزاند و وجدان را در دخمهی خرافه به بند کشید.
گروه طالبان از اجرای «حدود» و «نعمت بودن نظام خود» دم میزنند، در حالی که در درون خود حتی ذرهای از عدالت، انصاف، یا توازن دیده نمیشود، حتی برای اعضای وفادارشان. بارها و بارها شاهد بودهایم که افراد فرودست این گروه، بهخاطر خطاهایی جزئی قربانی شدهاند، در حالی که سران و فرماندهان بانفوذشان، حتی در صورت ارتکاب جنایت، تجاوز یا فساد مالی، از هرگونه حسابکشی مصون و مصونتر ماندهاند. بهراستی، کدام یک از چهرههای بلندپایهی طالبان که مرتکب قتل یا قاچاق و تعدی شدهاند، در برابر عدالت پاسخگو شدهاند؟ آیا این همان شریعتی است که از آن دم میزنند؟ چرا اجرای این «احکام شرعی» فقط شامل حال تهیدستان، ستمدیدگان، و کسانی که صدایشان به جایی نمیرسد میشود؟ این نه عدالت است و نه دیانت؛ بلکه نوعی تبعیض قانونیشده در پوشش دین است.
آخوندزاده صراحتاً از ملاها میخواهد که اگر حکم جایز را نپسندیدند، آن را حرام اعلام کنند؛ یعنی عقل، منطق، و اجتهاد اسلامی را به کناری نهند و فقط گوشبهفرمان «امیر» باشند. در چنین منظومهای، دین نه راهنمای اخلاق بلکه فرمانی از بالا برای اطاعت بیچونوچرا میشود. دین در دستان طالبان، دیگر حامل پیام رحمت و انساندوستی نیست؛ بلکه ابزاری است برای توجیه سرکوب و تحمیل ارادهی قهرآلود یک اقلیت زورگو بر اکثریتی خاموش. وقتی آخوندزاده از مراسم حج به عنوان صحنهای برای تبلیغ رژیم طالبان یاد میکند، در واقع حج را از ماهیت عرفانیاش تهی کرده و آن را به کارزار پروپاگاندای گروه خویش تبدیل میکند. جایی که باید مسلمانان از اقصا نقاط جهان گرد آیند تا تواضع، برابری و تقوا را تمرین کنند، طالبان آن را به صحنهای برای شستوشوی مغزی و تکرار روایت جعلی خود از دین بدل ساختهاند. چنین سوءاستفادهی آشکار از مناسک مقدس دینی، هیچ نسبتی با توحید ندارد و تنها نشانهای از سقوط یک جریان فکری در ورطهی انحراف و ابتذال است.
در باب اعدامهای علنی، رهبر طالبان با وقاحتی حیرتانگیز، آن را «اجرای شریعت» مینامد و اعتراض جهانیان را حمله به اسلام تلقی میکند، گویی که گروه طالبان تجسم یگانهی اسلاماند. اما در اسلام حقیقی، اجرای حدود، شرایط و ضوابط سختگیرانه دارد؛ دادگاه باید عادلانه، قاضی باید عالم و فرایند قضایی باید شفاف و انسانی باشد. طالبان ادعا دارند که این احکام پس از «محاکمهی سهگانه» صادر شده، اما آیا واقعاً در سیستمی که همهچیز تحت کنترل یک گروه مسلح است، میتوان از استقلال قضا و عدالت سخن گفت؟ وقتی قاضی، دادستان، شهود، و مأمور اجرای حکم، همگی از یک ساختار بسته و ایدئولوژیک برخاستهاند، عدالت چه معنایی خواهد داشت؟ واقعیت آن است که این احکام، بیشتر برای ایجاد رعب و هراس در میان مردم صادر میشود تا تحقق عدالت یا اقامهی شریعت. اگر عدالت واقعاً اولویت این گروه بود، پس چرا هیچ مقام ارشد طالبان، بهرغم شواهد فراوان از فساد و سوءاستفاده، مورد بازخواست و پیگرد قرار نمیگیرد؟ این عدالتی که فقط بر دوش فقرا و ساکتان فرود میآید، عدالتی گزینشی و آلوده به سیاست است؛ عدالتی که بیشتر به ظلم شریعتنما میماند تا اجرای حق.
وقتی آخوندزاده از «امتحان بزرگ» برای ملاها حرف میزند، این پرسش پیش میآید که این امتحان از کدام نوع است؟ اگر آزمون آن است که تا چه حد میتوان انسان را از کرامت تهی کرد، آزادی را خفه نمود، و عقل را به زنجیر کشید، آری؛ طالبان در این آزمون، نمرهی کامل گرفتهاند. اما تجربهی تاریخ به روشنی گواهی میدهد که هیچ استبدادی، هرچند در لباس دین، نمیتواند برای همیشه بر پایهی زور، ترس و ریا پایدار بماند. اگر طالبان واقعاً مدعی تطبیق شریعتاند، نخست باید درون خود را اصلاح میکردند؛ فساد درونی، ظلم ساختاری و تمامیتخواهی رهبرانشان را پاسخگو میساختند.
اسلام، شریعت و عدل الهی، هرگز وسیلهی تحمیل خواستههای یک رهبر مخفی در قندهار نبوده که برای تمام ملت تعیین تکلیف کند که چگونه بخورند، بپوشند، بیندیشند یا زیست کنند. این قرائت تحریفشده از دین، نه تنها ایمان را میسوزاند، که انسانیت را نیز به ورطهی سقوط میکشاند. امروز افغانستان در زنجیر گروهیست که معنا و مفاهیم را به سخره گرفتهاند. از واژهی «مجاهد»، سیمای قاتل و مزدور ساختهاند؛ از «نظام اسلامی»، زندانی برای زنان، قلمها و رویاها خلق کردهاند و از «شریعت»، نامی برای ابزار سرکوب و چماق قدرت پرداختهاند. وقت آن است که صریح و بیپرده گفت: طالبان نه فهمی از دین دارند، نه بویی از انسانیت بردهاند؛ آنچه میخواهند، تنها سلطهی مطلقه و کور است و آنچه میطلبند، فقط سکوت مردم در برابر این ماشین ظلم. جهان و مردم افغانستان نباید فریب این واژگان پوشالی را بخورند. آنچه طالبان بهنام دین عرضه میکنند، نه اسلام بلکه استبداد قبیلهای و متعصبانه است در پوشش شریعت و چنانکه تاریخ آموخته، شب ظلم، هرچند طولانی، اما سرانجام طلوعی خواهد داشت و این سرزمین دوباره نفس خواهد کشید.