در سپهر فکری و سیاسی افغانستان، آنچه بهنام «طالب» شناخته میشود، نه یک گروه مسلح و نه یک پدیده گذرا، بلکه نماینده کامل نوع انحطاط معرفتی، اضمحلال عقلانیت و تجسم زنده یک ایدیولوژی ضد انسان و ضد عقلانیت است. این گروه، با توسل به الفاظ دینی و واژههای مذهبی، تلاش دارد تا خشونت ساختاری، سلطه سیاسی و تبعیض سیستماتیک را مشروع جلوه دهد، در حالیکه در بنیاد، آنچه عرضه میکند نه دین بلکه تحریف دین، نه سنت بلکه کاریکاتور سنت و نه نظم بلکه آشفتگی مقدسشده است. گروه طالبان نه محصول دین اسلام، بلکه برآمده از شکست تاریخی نهادهای مدرن، فقر مزمن معرفت عمومی و فقدان عقلانیت انتقادی در ساختار اجتماعی ماست. این گروه، بهجای آنکه قرائتی از دین ارائه دهد، با ساختن یک دین بدیل، سعی در تحمیل جهانی تاریک و یکدست دارد؛ جهانی که در آن، زن غایب است، عقل خفه شده، پرسش حرام است و آزادی جرم شمرده میشود.
در جهان طالبانی، هر آنچه با قدرت تکاندیشهی آنان همصدا نباشد، با انگ ارتداد، کفر یا فسق حذف میشود. این حذف نهتنها فیزیکی بلکه ذهنی، معنوی و وجودی است. این گروه، در بنیاد، با انسان بهعنوان موجودی فاعل، اندیشنده و آزاد مسئله دارد؛ به همین دلیل، نخستین میدان سلطهاش، ذهن انسان است، نه بدن او. آنان پیش از آنکه بر شهرها مسلط شوند، بر واژهها چیره شدهاند؛ واژههایی که معنا نمیسازند، بلکه معنا را زندانی میکنند. مسجد، مکتب، خانواده و رسانه در منطق طالبانی نه نهادهای انسانساز، بلکه پایگاههای قدرتافزا هستند؛ مکانهایی که در آنها انسان به ابزار، زن به تهدید و عقل به دشمن بدل میشود. طالبان با چنین درکی، نهفقط جامعه افغانستان، که بنیان تمدنی آن را بهصورت سیستماتیک در معرض فروپاشی قرار دادهاند.
ایدیولوژی طالبان، یک گفتمان است، نه صرفاً یک گروه؛ گفتمانی که از درون فروبستگی تاریخی، از دل شکست نوسازی فرهنگی و سیاسی و در بستر یک خلا هویتی رشد کرده است. این گفتمان، هرچند خود را “اسلامی” میخواند، اما با اسلام واقعی، با آنچه در متون اصیل دینی بهمثابه عدالت، رحمت، خردورزی و کرامت انسانی مطرح شده، فرسنگها فاصله دارد. در منظومه فکری طالبان، خداوند نه منبع رحمت بلکه خدای خشم و انتقام است؛ پیامبر نه پیامآور آزادی، بلکه الگوی یک حاکم نظامی و دین نه راه نجات، بلکه ابزار سلطه است. این تحریف ساختاری، موجب شده است که بسیاری از مفاهیم دینی، از درون تهی و به ابزار خشونت بدل شوند. از فتواهای ساختگی درباره ممنوعیت کار زنان گرفته تا حکمهای مضحک درباره پوشش و آموزش، همگی نه نشانه تقوا، بلکه شاخصهای عمیقترین شکل بیرحمیاند که با نقاب ایمان، جامعه را خفه میکنند.
باید این واقعیت را پذیرفت که طالبان، نماینده هیچ هویت تاریخی، فرهنگی یا دینی مردم افغانستان نیستند. آنها نه بازماندهی سنتاند، نه تجلی اصالت دینی و نه محصول فرهنگ بومی. بلکه زاییدهی تحقیر تاریخی، حاصل نفی مداوم سواد و نتیجهی مستقیم فقر نهادینهشدهاند. طالبان یک پروژهاند؛ پروژهای برای برساختن جامعهای مطیع، بسته، تکصدا و بیهویت. در چنین جامعهی، نه شعر معنا دارد، نه علم، نه موسیقی، نه زن و نه تفکر. آنچه در این پروژه اهمیت دارد، اطاعت بیچونوچرا از ساختار قدرت است؛ قدرتی که نه از دانش میآید و نه از اخلاق، بلکه تنها و تنها از لوله تفنگ تغذیه میشود.
آسیبناکترین جنبه سلطه طالبان، نه قتل مخالفان، نه تخریب مکاتب و نه تبعید روشنفکران است، بلکه «طبیعیسازی وحشت» است. وقتی که ترس، بخشی از زیست روزمره میشود، وقتی زن بهجای مشارکت، به پنهانشدن عادت میکند، وقتی کودک در مکتب، یاد میگیرد که سکوت کند نه بیاموزد، آنگاه سلطه دیگر نیاز به تفنگ ندارد. اینجا خشونت، درونی میشود؛ به عادت، به فرهنگ، به زبان، به نگاه و به سکوت بدل میگردد. در چنین وضعیتی، جامعه خودش را تنظیم میکند تا با منطق طالبانی سازگار باشد؛ بی آنکه طالبی حضور فیزیکی داشته باشد. این همان چیزیست که بوردیو آن را خشونت نمادین مینامید؛ خشونتی که در قالب زبان، در ساختار آموزش، در شکل عبادت و در سبک زیستن، خود را تثبیت میکند.
از این منظر، طالبان، دشمن اصلی نه لیبرالها، نه غرب و نه روشنفکراناند؛ بلکه دشمن بنیادهای عقلانیتاند. دشمن خودآگاهیاند. آنان در خاموشی ذهن انسانها، در ایستایی اندیشهها و در حذف پرسشها قدرت مییابند. آنان بهخوبی میدانند که شکستشان، از لحظهی آغاز میشود که انسان افغانستان جرأت پرسیدن، خواستن و دانستن را پیدا کند. به همین دلیل است که آنان، با تمام ظرفیتشان، نخست به جنگ با مکتب رفتند، سپس دانشگاه، بعد رسانه و در نهایت سراغ زبان و حافظه آمدند. آنان میدانند که تسخیر زبان، تسخیر قدرت است؛ پس واژهها را تغییر میدهند، معناها را تحریف میکنند و حافظه جمعی را بازنویسی میکنند.
این فاجعه، ابعاد گستردهتری نیز دارد. اکنون شاهد آن هستیم که بسیاری از ساختارهای اجتماعی، آگاهانه یا از سر اجبار، در بازتولید منطق طالبان نقش ایفا میکنند. مکتبی که در آن دانشآموز، تنها باید حفظ کند، نه بفهمد؛ خانوادهی که در آن پسر باید فرمان دهد و دختر باید اطاعت کند؛ مسجدی که در آن بهجای نور معرفت، تاریکی تحجر تبلیغ میشود؛ رسانهی که بهجای حقیقت، پروپاگندای سلطه را بازتاب میدهد. اینها همه، تکههای یک پازل بزرگاند: پازلی به نام نظام سلطه طالبانی. سلطهی که بدون شلیک گلوله، ذهن انسان را میکُشد.
اکنون پرسش اینجاست؛ آیا طالبان تنها به حکومتداری آمدهاند؟ پاسخ قطعاً منفی است. آنها به تغییر ماهیت انسان آمدهاند. میخواهند انسانی بسازند که نپرسد، نبیند، نخواهد. انسانی که سکوت کند، اطاعت کند، تکرار کند. آنان بهدنبال ساختن نسلیاند که به آزادی بدبین، به عقل بیاعتماد و به زن همچون تهدید بنگرد. فاجعه، همینجاست؛ جاییکه پرسشگری، جرم میشود و دانستن، مایه هراس. آنچه طالبان را خطرناکتر از هر دشمن نظامی میسازد، همین تواناییشان در تغییر ذهنها، در مهندسی فرهنگ و در تولید ترس پایدار است.
مبارزه با طالبان، پیش از آنکه نبردی نظامی باشد، جنگی فرهنگی، معرفتی و تمدنی است. این جنگ، در سنگرهای متفاوتی جریان دارد؛ در مکتب، که باید بهجای سکوت، صدای اندیشه را تقویت کند؛ در دانشگاه که باید از مداحی قدرت فاصله بگیرد و به تربیت نقاد بازگردد؛ در رسانه، که باید زبان حقیقت شود، نه بوق تبلیغ؛ در خانواده، که باید انسان پرورش دهد، نه فرمانبر و در مسجد، که باید پناهگاه عقلانیت دینی باشد، نه دژ خرافه. این مبارزه، نبرد بازگرداندن معناست؛ بازگرداندن واژهها از دست تحریفگران، بازگرداندن زن از حاشیه تاریخ، بازگرداندن اندیشه از زندان فتوا و بازگرداندن جامعه از پرتگاه انحطاط تحجرگرایانه طالبانی.
گروه طالبان، تجسم یک پارادایم پوسیده و واپسگرا هستند؛ الگویی که ریشه در انکار انسان، حذف زن و نفی خرد دارد. این پارادایم نهتنها باید فروبپاشد، بلکه بنیانهای فکری و فرهنگیاش نیز باید زیر پرسش و نقد بنیادین برود. مقابله با چنین ساختاری، هرگز از مسیر سازش با ظلم و ارتجاع نمیگذرد؛ بلکه از راه آگاهی، ایستادگی و آفرینش معنا محقق میشود. جامعهای که زن را انکار نمیکند، بلکه زن بودن را جشن میگیرد؛ دانایی را جرم نمیداند، بلکه فضیلت میشمارد و آزادی را خطر نمیپندارد، بلکه ضرورت میبیند، چنین جامعهای، دیر یا زود، فرزندان روشنی، سربازان رهایی و حاملان تحول خواهد آفرید و این، همان فاجعهیست که طالبان در کابوسهای شبانهی خود از آن میترسند.