آزادی فردی یکی از حقوق اساسی و بنیادین انسان است که در سراسر جهان بهعنوان یکی از ارکان اصلی کرامت انسانی شناخته میشود. این حق، نه تنها به آزادی در انتخابهای بزرگ مانند «ازدواج، شغل و تحصیل» مربوط میشود، بلکه در جزئیترین و کوچکترین ابعاد زندگی انسان نیز باید مورد احترام قرار گیرد. حقوقی همچون انتخاب «پوشش، آرایش ظاهر، گفتار و حتی سکوت»، به انسانها این امکان را میدهند که در جامعهی باز و دموکراتیک زندگی کنند و بتوانند مطابق میل و اراده خود عمل کنند. اما در جوامعی که این آزادیها محدود و تحمیل شدهاند، انسانها به جای آن که «خلاق، مستقل و صاحب اندیشه» باشند، بیشتر به بردگانی ترسیده و مطیع تبدیل میشوند. افغانستان، متاسفانه، نمونهی از جامعهای است که در آن آزادیهای فردی بهطور فاحشی نقض میشود. محدودیتهای مذهبی، تحمیل پوشش خاص و نظارت بر جزئیترین انتخابهای فردی همچون مدل مو و ریش نمونههایی از نقض حقوق بشر در این کشور است که در آن، کوچکترین آزادیهای فردی نیز به شدیدترین شکل سرکوب میشود.
در یکی از صبحهای سرد پاییزی، زمانی که خورشید هنوز در پشت کوههای خاکستری پنهان بود و نور ضعیفاش بر دیوارهای شهر میتابید، من و پسری نوجوان در مسیر راه مکتب بودیم. این پسر با لباس رسمی مکتب و کتابی در دست، در حالی که در فکر روز آینده و برنامهریزی برای تحصیل بود، در کنار من قدم برمیداشت. کتابهایی که در دست داشت، تنها سلاحهای ما در برابر جهل و تاریکی بودند. او با نگاههایی عمیق و غرق در افکارش، در دنیای خود غرق شده بود، بیآنکه بداند در این دنیای پر از محدودیت و خشونت، هدف حملهی بیرحمانه قرار خواهد گرفت.
اما این روز متفاوت بود. هنوز چند قدم بیشتر برنداشته بودیم که با مانعی روبهرو شدیم؛ یک ایست بازرسی طالبان که جلوی راه ما را سد کرده بود. من بدون هیچ توقفی و با پوششی که طبق احکام آنها «مجاز» بود، از کنارشان گذشتم، اما ناگهان صدای خشنی در فضا پیچید: «هی تو!» برگشتم و نگاه کردم. مخاطب من نبودم، بلکه آن پسرک بود که بهطور ناگهانی از من جدا شده بود. او با هراس به سمت طالبان رفت و هنوز لحظهی نگذشته بود که صدای سیلیای در هوای سرد صبحگاهی پیچید. صدای خشنی که در میان سکوت شهر همچون پتکی بر سر بشریت فرود آمد. پسرک که در برابر این خشونت بیدلیل مبهوت شده بود، به زمین افتاد و کتاب از دستش رها شد. او هیچگونه درکی از علت این حمله نداشت. هیچچیز نمیتوانست در آن لحظه برای او توضیح دهد که چرا تنها بهدلیل ظاهرش و مدل موی «غربی» مورد ضرب و شتم قرار گرفته است.
یکی از اعضای طالبان فریاد زد: «کافر! موهایت را عین کافران اصلاح کردهای؟ مسلمان هستی؟ بخوان کلمه شهادت را!» و سیلی دیگری نواخته شد. یاد حکمی افتادم که چند روز قبل صادر شده بود: «اصلاح مو و ریش که با الگوهای غربی همخوانی داشته باشد، جرم است و مرتکبین آن مجازات خواهند شد». این حکم، که بهوضوح بهطور دقیق برای سرکوب و تحقیر مردم صادر شده بود، بهوسیله گروه طالبان در جامعه اعمال شد. طالبان که خود را حافظ اخلاق و مذهب میدانند، عملاً در تلاش بودند تا جامعهی یکدست، مطیع و فاقد هرگونه تفاوت ایجاد کنند. در حقیقت، آنها تلاش داشتند تا هر گونه آزادی فردی و انتخاب شخصی را به بهانه حفظ «موازین اسلامی» سرکوب کنند.
پسرک همچنان ایستاده بود، بیآنکه جرات کند پاسخی بدهد. هیچ کلمهی از دهانش بیرون نمیآمد. این سکوت نه از ترس او، بلکه از تحقیر بود. تحقیرِ انسانی که نه بهخاطر گناهی بلکه بهخاطر حق طبیعیاش در انتخاب ظاهر و هویت خود، در برابر جمع تحقیر میشود. من و عابران جاده، با دهان بسته و دستهای بسته، شاهد خشونت طالبان بر روح انسانی آن پسرک بودیم. هیچکدام از ما جرأت نداشتیم که به او نزدیک شویم، دستانش را بگیریم یا صدایی برای اعتراض بلند کنیم. در آن لحظه، واقعاً احساس کردیم که کرامت انسانی در افغانستان در حال نابودی است و انسانها در سایهاین خشونتها بهزودی تبدیل به موجودات بیروح و بیصدا خواهند شد.
این تنها یک سیلی نبود. این نماد و تصویر بزرگتری از خشونت و سرکوب است که توسط طالبان در جامعه افغانستان اجرا میشود. این سیلی، نمادی از سرکوب آزادی، تحقیر انسانیت و ترسی است که بر هر جنبهی از زندگی روزمره مردم افغانستان سایه انداخته است. طالبان، با صدور چنین احکام وحشتناکی، نه تنها آزادیهای فردی را نقض کردهاند، بلکه جامعه افغانستان را در یک حصار بیروح و بیاحساس گرفتار کردهاند. جوامعی که در آن، انسانها دیگر جرات نمیکنند ظاهر خود را مطابق میل خود انتخاب کنند و در حقیقت، بهجای آن که در پی تعالی و پیشرفت باشند، بهمقیاسهایی کوچک و محدود تبدیل میشوند که هیچچیز جز اطاعت از دستورات بیرحمانه حاکمان را نمیشناسند.
از زمان تسلط دوباره طالبان بر افغانستان، قوانین و احکام متعددی در راستای سرکوب آزادیهای فردی صادر شده است. از جرمپنداشتن اصلاح موها و ریشها که مطابق با «معیارهای غربی» باشد، تا اجباری کردن پوششهای خاص برای مردان و زنان. اینها تنها نمونههایی از مجموعهی از محدودیتهایی هستند که طالبان بهطور فزایندهی در زندگی روزمره مردم افغانستان گنجاندهاند. در این میان، زنان بیش از هر گروه دیگری تحت فشار قرار دارند. حجاب اجباری، ممنوعیت تحصیل و کار، محدودیت سفر بدون محرم، و ممنوعیت حضور فعال در رسانهها، گوشهی از واقعیتهای تلخ زندگی زنان در افغانستان است. این محدودیتها، نه تنها بهطور واضح و آشکار حقوق زنان را نقض میکند، بلکه در واقع حضور و صدای آنها را بهطور کلی از جامعه حذف میکند.
این قوانین و احکام که از دل دین استخراج نشدهاند، بلکه از دل گروهی افراطی و قدرتطلب بهوجود آمدهاند، در حقیقت هدفی جز ایجاد جامعهای کاملاً مطیع و بدون تفکر نداشتهاند. جامعهی که در آن هیچکس حق ندارد آزادانه فکر کند، اعتراض کند، یا حتی هویت خود را انتخاب کند. اینگونه، طالبان بهعنوان یک قدرت تمامیتخواه، تلاش دارند تا بهجای رشد و شکوفایی انسانی، تنها فرمانبرداری و ترس را در دل مردم رواج دهند. رفتار طالبان با آن پسرک، پیامی استبدادی بههمراه داشت: «هر تفاوتی، مجازات دارد.»
این روایت را نه برای تحریک احساسات بلکه برای آگاهی مردم بازگو میکنم. برای اینکه جهان بداند، پشت هر تیتر خبری، انسانهایی قرار دارند که بهخاطر کوچکترین انتخابهای خود، مجبور به مبارزهاند. در هر گوشهی از افغانستان، کسانی وجود دارند که بهخاطر ظاهرشان، پوششان یا حتی مدل مویشان مورد حمله قرار میگیرند و این خشونتها تنها بهدلیل آن است که در جامعهای زندگی میکنند که هیچگونه آزادی فردی در آن وجود ندارد.
پیام من به جهان این است که افغانستان تنها کشوری نیست که در بحران است. اما در این کشور، روح جوانان و ملت در حال خاموش شدن است. اگر صدای این مردم شنیده نشود، شاید فردا دیگر صدایی باقی نماند. جهان باید بداند که آزادی و آزاد زیستن، ارزشهای جهانی است، نه فقط افغانی. اگر در گوشهی از این جهان، جوانی تنها بهدلیل مدل موهایش سیلی میخورد، همه ما مسئولایم.