رویارویی اخیر گروه طالبان و پاکستان، یکی از مهمترین تحولات امنیتی و ژئوپولیتیکی در منطقه است که پیامدهای گستردهی برای آینده افغانستان خواهد داشت. این شکاف، در ظاهر ریشه در مسائل امنیتی، مرزی و حمایتی دارد، اما در لایههای عمیقتر نشاندهنده تضاد ساختاری میان یک رژیم ایدئولوژیک غیرمسئول و دولتی است که سالها تلاش کرده از این گروه بهعنوان ابزار سیاست خارجی خود استفاده کند. اکنون که روابط دو طرف وارد دورهی از تنش شده، فرصت تازهی برای مخالفان طالبان بهوجود آمده است؛ فرصتی که اگر بهصورت برنامهمند، محتاطانه و با رویکرد منافعمحور مدیریت شود، میتواند نقش مهمی در تضعیف طالبان و بازتعریف موازنه قدرت در افغانستان داشته باشد. با این حال، بهرهبرداری از چنین لحظهی نیازمند تحلیل دقیق، رفتار سیاسی هوشمندانه و دوری از احساسات یا محاسبات شتابزده است. مخالفان طالبان باید درک کنند که این شکاف تنها زمانی به نفع آنان خواهد بود که بدانند چگونه آن را در چارچوب یک چشمانداز ملی و بهدور از رقابتهای پراکنده جناحی مدیریت کنند؛ زیرا تاریخ ثابت کرده است که هر شکافی در ائتلافهای منطقهی، بدون حضور یک نیروی سیاسی منسجم داخلی، به نتیجهی میدانی منجر نمیشود.
پاکستان طی دو دهه گذشته همواره از گروه طالبان بهعنوان یک سرمایه راهبردی استفاده کرده است؛ اما اکنون که همین سرمایه به تهدیدی برای امنیت داخلی این کشور تبدیل شده، محاسبات اسلامآباد نیز تغییر کرده است. افزایش حملات تحریک طالبان پاکستان (TTP) و همکاری گروه طالبان با تحریک طالبان پاکستان، یکی از اصلیترین دلایل تنش میان دو طرف است. پاکستان انتظار داشت که طالبان همانگونه که در زمان جنگشان با حکومت پیشین افغانستان عمل میکردند، در زمان که قدرت را به دست گرفتند نیز تابع سیاستهای آن باشند؛ اما گروه طالبان پس از تسلط دوباره بر افغانستان بهجای تبدیلشدن به یک متحد قابل پیشبینی، به یک بازیگر ایدئولوژیک با ساختار تصمیمگیری چندگانه تبدیل شده است. این تغییر، فضای بیاعتمادی گستردهای میان دو طرف ایجاد کرده و در نتیجه، زمینه بیثباتی در روابطشان را فراهم ساخته است. این ضعف و تردید در روابط، اگر از سوی مخالفان طالبان بهعنوان نشانهی از فرسایش یک حمایت تاریخی تحلیل شود، میتواند مسیر جدیدی برای فشار سیاسی و دیپلماتیک بر طالبان باز کند. اما نقطه مهم این است که حوزه ضد طالبان باید این فرصت را نه بهعنوان راهی برای اتکا به پاکستان، بلکه بهعنوان لحظهی برای کاستن از عمق همکاریهای طالبان با این کشور و شکستن یکی از ستونهای بقای رژیم آنان در نظر بگیرد.
برای بهرهبرداری سیاسی از این کشیدگی، مخالفان طالبان نخست باید به این درک برسند که روابط با پاکستان نیازمند یک رویکرد عقلانی، محتاطانه و منافعمحور است. پاکستان کشوری است که ساختار تصمیمگیری در آن پیچیده و چندلایه است؛ از ارتش و ISI گرفته تا دولت غیرنظامی و جریانهای مذهبی. در نتیجه، هرگونه تعامل سیاسی با این کشور باید بر اساس شناخت دقیق از این ساختار و درک حساسیتهای داخلی و منطقهی آن تنظیم شود. مخالفان طالبان باید بدانند که پاکستان هرگز از یک اپوزیسیون بدون برنامه جامع حمایت نخواهد کرد؛ بلکه بهدنبال نیرویی است که در آینده دچار چنین دردسری نشود. بنابراین، حوزه ضد گروه طالبان باید برنامه ملی، طرح امنیتی و راهبرد سیاسی روشن ارائه کند؛ طرحی که نشان دهد افغانستانِ پساطالبان چگونه میتواند همزمان از استقلال سیاسی خود دفاع کند و در عین حال تعامل معقولی با همسایگان داشته باشد. بدون چنین برنامهی، هرگونه تلاش برای بهرهبرداری از تنش میان گروه طالبان و پاکستان عقیم خواهد ماند و حتی میتواند مردم افغانستان را نسبت به جریانهای مخالف گروه طالبان بیاعتماد کند.
یکی دیگر از ابعاد مهم این فرصت سیاسی، ضرورت بازتعریف رابطه مخالفان گروه طالبان با کشورهای منطقه از جمله پاکستان است. در جهان سیاست، احساسات و پیشداوریها نمیتوانند جایگزین محاسبه استراتژیک شوند. برای سالها، بخش قابل توجهی از نیروهای سیاسی افغانستان، پاکستان را تنها از زاویه خصومت و دخالتهای امنیتی دیدهاند؛ در حالی که واقعیت ژئوپولیتیک نشان میدهد که همزیستی با این کشور یک ضرورت غیرقابل اجتناب است. اما این همزیستی باید برابر، مبتنی بر احترام متقابل و در چارچوب منافع ملی افغانستان تعریف شود، نه در قالب وابستگی یا امتیازدهی. مخالفان گروه طالبان باید سیستمی از روابط خارجی را تدوین کنند که بتواند پاکستان را نیز وادار کند از وضعیت کنونی، که بیشتر بر تاکتیک فشار و بیثباتسازی استوار است، فاصله بگیرد. این کار تنها با یک اپوزیسیون منسجم، قابل اعتماد و دارای چشمانداز روشن ممکن است. اگر چنین رویکردی شکل بگیرد، پاکستان نیز مجبور خواهد شد در محاسبات خود بازنگری کند و بهجای حمایت یکجانبه از گروه طالبان، گزینههای دیگر را نیز در نظر بگیرد.
رویارویی گروه طالبان و پاکستان فرصتی است، اما فرصتی محدود و شکننده. این وضعیت ممکن است کوتاهمدت باشد و با برخی معاملات پشت پرده دوباره به حالت قبلی بازگردد. به همین دلیل، مخالفان گروه طالبان باید درک کنند که زمان یک عامل تعیینکننده است. هر روز تأخیر در تدوین یک استراتژی ملی، هر روز اختلاف در میان نیروهای ضد گروه طالبان و هر روز غیبت یک صدای واحد از سوی جریانهای مخالف گروه طالبان، به معنای از دست رفتن زمان و تحکیم دوباره موقعیت این گروه است. اگر این شکاف سیاسی میان طالبان و پاکستان بهدرستی مدیریت شود، میتواند یکی از نقاط عطف مهم در مسیر تضعیف طالبان باشد. اما اگر بدون برنامه بماند، نهتنها سودی نخواهد داشت، بلکه طالبان را بهسوی وحدت بیشتر با برخی قدرتهای منطقهی سوق خواهد داد.




