در روزگاری که دروغ، تاج حقیقت را بر سر نهاده و حقیقت در پای مصلحت قربانی میشود، رسانههای موسوم به «آزاد» در افغانستان به یکی از دردناکترین نمودهای انحطاط فکری و اخلاقی بدل شدهاند. در زیر سلطهی عنکبوتی گروه طالبان، تاریکی چنان بر فضای اطلاعرسانی سایه افکنده که دیگر نمیتوان میان حقیقت و تحریف، مرز روشنی یافت. آنچه زمانی به نام آزادی بیان شناخته میشد، امروز در چنگال سانسور و تزویر، به ابزار مشروعیتبخشی رژیمی مبدل شده است که آزادی را از ریشه نابود کرده است. رسانههایی که روزی از وجدان جامعه، صدای مردم و سنگر آگاهی سخن میگفتند، اکنون در برابر تهدید و تطمیع طالبان زانو زدهاند و رسالت حرفهای خویش را در ازای اندکِ بقا فروختهاند. در این سقوط تدریجی و هولناک، حقیقت در زیر پای دروغ له شده و مردم با اخباری تغذیه میشوند که چهرهای ساختگی از واقعیت ارایه میدهد. امروز در ذهن بسیاری از شهروندان، تشخیص راست از ناراست دشوار گشته و رسانه، به جای آنکه چراغ آگاهی باشد، به ابزاری برای فریب عمومی بدل شده است.
رژیم طالبان که در سراشیب سقوط سیاسی و اخلاقی قرار دارد، بهخوبی دریافته است که در عصر رسانه، کنترل روایت مؤثرتر از کنترل میدان جنگ است. به همین دلیل، برای بقای موقت خویش به ابزار رسانهی چنگ زده و با مهارتی فریبنده از آن برای تثبیت چهرهی دروغین از خود بهره میبرد. هر بار که فریاد زنی در زیر شلاق گروه طالبان میپیچد یا کودکی از گرسنگی جان میدهد، یکی از این رسانههای بهاصطلاح آزاد با لبخند مصنوعی و لحنی آرام از «ثبات» و «امنیت» سخن میگوید. این همنوایی، نه از ناآگاهی، بلکه از همدستی آگاهانه سرچشمه میگیرد. بسیاری از مدیران رسانهی با درک منافع شخصی و مالی خویش، خود را به ماشین تبلیغاتی طالبان سپردهاند. آنان بهخوبی میدانند که رژیم طالبان بدون پوشش رسانهی نمیتواند چهرهی از مشروعیت بسازد، پس با دروغهای تزئینشده و روایتهای دستساز به یاری آن میشتابند تا جامعه را از درون خلع آگاهی کنند.
رسانههای که زمانی از آزادی بیان دم میزدند، امروز از واژههای بیجان و جملات حسابشده برای آرایش چهرهی کریه طالبان بهره میبرند. در دهان اینها، واژهها معنای اصلی خود را از دست دادهاند: «تروریست» به «مسئول»، «قاتل» به «والی» و «جلاد» به «مجری شریعت» بدل شده است. مخاطبان ناچار اند اخبار را از ورای غبار سانسور بخوانند و حقیقت را در میان لایههای دروغ جستوجو کنند. رسانهی که باید روشنگر باشد، خود به عامل تیرگی بدل شده و آنچه نشر میدهد، نه خبر، بلکه دستور است. این فاجعه فقط در سطح محتوا نیست، بلکه به عمق وجدان رسانهی نفوذ کرده است. خبرنگار امروز در افغانستان، دیگر گزارشگر رویداد نیست، بلکه بازیگر نمایشنامهی است که طالبان نویسندهی آناند و هر واژهاش، در خدمت استمرار سلطه. چنین وضعیتی، مرگ تدریجی صداقت حرفهی و آغاز دوران انحطاط وجدان جمعی را رقم زده است.
در دفترهای رسانهی کابل و استانها، خبر دیگر زادهی حقیقت نیست، بلکه زادهی فرمان است؛ فرمان برای پوشاندن واقعیت، تغییر معنا، حذف آنچه نباید دیده یا شنیده شود. خبرنگاری که جرأت کند از جنایت سخن بگوید یا تصویری واقعی از خشونت طالبان منتشر کند، یا باید خاموش شود یا به تبعید پناه برد. اینگونه است که در فضای رسانهی امروز، سکوت پاداش دارد و سخن مجازات. رسانههای «آزاد» به تدریج با ترس خو گرفتهاند و آن را به بخشی از حرفهی خود تبدیل کردهاند. ترس، با زمان، شکل مشروعیت مییابد و به عادت بدل میشود. این ترسِ آموختهشده، رسانه را از درون تهی کرده است؛ خبرنگار از گفتن میهراسد، سردبیر از چاپ حقیقت میگریزد و مدیر رسانه، بقا را بر رسالت ترجیح میدهد. اکنون ترس، به ستون بقای رسانهها بدل شده و دروغ، رکن اساسی بقایشان است.
گروه طالبان از نخستین روزهای سلطهی دوبارهی خود دانستند که رسانه اگر کنترل شود، جامعه نیز کنترل میشود. به همین سبب، بخشی از شبکههای استخباراتیشان را مأمور نفوذ در رسانهها کردند. از مدیران گرفته تا مجریان و تحلیلگران، بسیاری یا با تهدید و ارعاب وادار به سکوت شدند یا با پول، مقام و وعدهی امنیت خریده شدند. از آن پس، بودجههای پنهان برای تولید محتواهای تبلیغاتی اختصاص یافت و خبر به ابزار فریب بدل شد. وقتی مردی به جرم «اصلاح موی یا ریش خود» شلاق میخورد، تیتر رسانه چنین میشود: «اجرای حدود اسلامی برای حفظ نظم اجتماعی». این واژهها، نه از نادانی، بلکه از ارادهی سیاسی برای تحریف حقیقت زاده میشوند. طالبان از رسانهها چهرهی پوشالی از شریعت ساختهاند تا خشونت خود را پشت نقاب دین پنهان کنند. در نتیجه، رسانه از «آینهی جامعه» به «نقاش امارت» بدل شده است.
در پس این روند، جامعهی بیاعتماد، افسرده و گیج شکل میگیرد؛ جامعهی که نمیداند کدام صدا راست میگوید و کدام دروغ. مرگ اعتماد، مرگ آگاهی است و طالبان این را بهتر از هر قدرت دیگری فهمیدهاند. وقتی مردم به رسانهها باور ندارند، راه برای شایعه، فریب و افراطگرایی باز میشود. جامعهی بیاعتماد، مستعد پذیرش هر دروغی است و قدرت انتقاد را از دست میدهد. طالبان از این وضعیت سود میبرند؛ زیرا جامعهای که در آن حقیقت مرده است، توان مقاومت ندارد. رسانههای که باید دیوار دفاع مردم از دروغ باشند، اکنون به دیوار دفاع طالبان از حقیقت بدل شدهاند. اگر این وضعیت ادامه یابد، نهتنها وجدان رسانهای، بلکه حافظهی تاریخی ملت نیز آلوده خواهد شد و نسل آینده، دروغ را به جای واقعیت به ارث خواهد برد.
ریشهی این فروپاشی را باید در سه واژه خلاصه کرد؛ «ترس، طمع و تبانی». ترس از مرگ و زندان، طمع برای معاش و مقام، و تبانی برای نفوذ در ساختار قدرت. این سه واژه، به ستونهای فساد رسانهای بدل شدهاند. رسانهی که دروغ را به نام بیطرفی نشر میکند، شریک جرم است. هیچ رژیم مستبدی بدون همکاری رسانهای نمیتواند بقا یابد. طالبان نیز از این قاعده آگاهاند و از همان آغاز، رسانه را به جای میدان جنگ برگزیدند، زیرا فهمیدند که برای نابودی مقاومت، باید نخست وجدان مردم را خلع سلاح کنند. دروغ، اگر مکرر گفته شود، به باور بدل میشود و طالبان همین ترفند را با کمک رسانههای مرعوب و مزدبگیر به کار گرفتهاند. در این میان، مسئولیت روشنفکران و دانشگاهیان، بازسازی آگاهی جمعی و نجات حقیقت از زیر آوار تبلیغات است.
با این حال، در این تاریکی مطلق، هنوز جرقههای از روشنی وجود دارد. خبرنگاران شجاعی که در داخل و بیرون از کشور، با خطر مرگ زیست میکنند اما قلمشان را نفروختهاند. آنان آخرین پناهگاه وجدان عمومیاند؛ صدای خاموشناشدنی حقیقت. با امکانات ناچیز، اما با ایمانی راسخ، روایت واقعی افغانستان را ثبت میکنند؛ روایتی از درد، مقاومت و امید. اگر این صداها خاموش شوند، تاریکی کامل خواهد شد. بر روشنفکران، نویسندگان و فعالان سیاسی است که از این صداهای اندک حمایت کنند تا شعلهی آگاهی زنده بماند. رسانه اگر بار دیگر به سنگر حقیقت بازگردد، میتواند بار دیگر جامعه را از خواب فریب بیدار کند و اعتماد ازدسترفته را بازسازد. اما تا آن روز، هر واژهای که از رسانههای بهاصطلاح آزاد پخش میشود، بوی دروغ میدهد و هر تصویرشان، سایهی طالبان را بر خود دارد.
گروه طالبان از رسانه ابزار ساختهاند، اما مردم میتوانند همان ابزار را به سلاحی علیه آنان بدل کنند؛ به شرط آنکه خواندن انتقادی بیاموزند، هر خبر را با تردید بنگرند و حقیقت را در ورای روایت رسمی بجویند. رسالت امروز ما نه تنها بازگویی فاجعه، بلکه بازسازی آگاهی است. باید از دل همین خاکستر سانسور، شعلهی اندیشه را زنده نگهداشت. رسانه اگر به رسالت نخستین خود بازگردد یعنی گفتن حقیقت در هر شرایطی، میتواند طلوع دوبارهی آگاهی را نوید دهد. وگرنه، این چرخهی دروغ و ترس همچنان ادامه خواهد داشت و هر روز، بخش دیگری از وجدان جمعی ما را خواهد بلعید. پرسش نهایی همچنان باقی است؛ رسانه در خدمت حقیقت یا در خدمت امارت؟ پاسخ این پرسش، مرز میان وجدان و خیانت است و تاریخ، بیتردید، آنانی را که در عصر دروغ سکوت کردند، با شرم داوری خواهد کرد.