نویسنده: دکتر شعیب آموزگار
بر اساس دادههای تاریخی و روایی، چنین برمیآید که پیامبر گرامی اسلام (ص) در کنار دعوت مردم به توحید و اصلاح جامعه، توجهی ویژه به جایگاه زن داشتند.
نامگذاری سورهای به نام “نساء” در قرآن کریم نیز نشاندهنده اهمیت زنان در منظومه فکری اسلام است.
همگان میدانند که پیش از ظهور اسلام، جامعه جاهلی عرب به دلایل قبیلهای و تعصبهای کور، دختران را زندهبهگور میکرد؛ اما پیامهای آغازین اسلام، با صراحت و شجاعت، جایگاهی متفاوت و انسانی برای زن قائل شدند.
در رخدادهای صدر اسلام، ما با چهرههایی از “بانوان صدر اسلام” آشنا میشویم که حضور پررنگی در عرصههای اجتماعی، علمی، سیاسی و اقتصادی داشتند؛ حضوری که نمیتوان بهسادگی از کنار آن گذشت.
افزون بر آن، پیامبر اسلام (ص) پیش از بعثت، خود برگزیده بانویی بزرگوار بود؛ بانویی قهرمان، خردمند و صاحبکار، حضرت خدیجه کبری (رضیالله عنها).
از این گذشته، نگاهی به آثار اندیشمندان مسلمان ـ اعم از شیعه و سنی ـ نشان میدهد که همه تلاش کردهاند ثابت کنند اسلام دین مردانه نیست، بلکه نگاهی متعادل و انسانی به زن دارد.
در همین راستا، بسیاری از عالمان دینی و متفکران اسلامی کتابهایی مستقل درباره جایگاه زن در اسلام نوشتهاند، تا در برابر موج زنستیزی به نام دین، از حقیقت اسلام دفاع کنند.
من خود آثار بسیاری از آنها را خواندهام و جوهره همه آن نوشتهها این است: «زن، بنیاد خانواده و ریشه نسل مؤمن است. اگر زن به نام دین از حقوق انسانیاش محروم شود، نسل آینده، آگاه و دینباور نیز شکل نخواهد گرفت.»
اکنون ما با دو راه مواجهایم:
راه اول، آن است که زنستیزی را ریشه در دین بدانیم. در این صورت، اسلام بهعنوان دینی مردانه معرفی میشود، و به زنان چنین پیام داده میشود که: «شما را مسلماننماهای امروز در افغانستان، بهعنوان انسان مستقل نمیشناسند. نه مدرسهای هست که درس بخوانید، نه آیندهای که امیدی به آن داشته باشید. بروید راهی را در پیش گیرید که زنان اروپایی رفتند، و خود را از قید کلیساها و اربابان دینی نجات دادند.»
اما راه دوم، که راه معقول و اسلامی است، این است که جایگاه شایستهای برای زنان افغانستان قائل شویم؛ جایگاهی درخور یک انسان کامل و برخوردار از همه حقوق انسانی.
با تأسف، طالبان این راه دوم را بستهاند.
و بخش بزرگی از مردم افغانستان، یا بهخاطر تعصبات قومی و تباری، یا به سبب برداشتهای خشک دینی، دل در گرو طالبان و سیاستهای واپسگرای آنها بستهاند؛ بیآنکه بدانند این حمایت کورکورانه چه فاجعههایی در پی خواهد داشت.
دردناکتر اینکه برای برخیها، حفظ قدرت سیاسی، مهمتر از سرنوشت مردم و آینده کشور است.
گویی حتی اگر افغانستان در آتش جهل و افراطگرایی بسوزد، برایشان اهمیتی ندارد، بهشرط آنکه قدرت سیاسی در دست قوم خودشان باقی بماند، و دیگر اقوام بردهوار اطاعت کنند.
طالبان دقیقاً همین سیاست قومی و تبعیضآمیز را دنبال میکنند، و همین باعث شده برخی از این وضعیت راضی باشند و از طالبان حمایت کنند.
این سیاست نهتنها راه به سوی شهروندی و عدالت را میبندد، بلکه دروازه دشمنی و خصومت را همیشه گشوده نگه میدارد.