سخنان محمود ذاکری، خطیب منصوبشدهی گروه طالبان در مسجد جامع عبدالرحمنخان کابل، نه تنها بازتاب دهندهی دیدگاهی تنگنظرانه و زنستیزانهی رژیم طالبان است، بلکه نمایانگر عمق انحرافیست که این گروه در تفسیر دین و نقش انسان، بهویژه زن، در جامعه دارد. اینکه یک انسان در قرن بیستویکم بیایستد بر منبر یکی از بزرگترین مساجد کشور و با صدای بلند بگوید زن نباید با هر دو چشمش ببیند، بلکه تنها با یک چشم حق دارد راه را بیابد، نه فقط مضحک است، بلکه توهین آشکار به شعور جمعی و کرامت انسانی است. این جملات، برخلاف تصور گروه طالبان که آن را مبتنی بر شریعت میپندارند، نه بویی از فقه برده و نه نسبتی با اخلاق اسلامی دارد. بلکه بیانگر خشمی فروخورده و نفرتی عمیق نسبت به موجودی است که بهعنوان زن شناخته میشود؛ موجودی که به باور گروه طالبان، اگر دیده شود، اگر دیده ببیند، اگر راه برود، اگر حرف بزند، تمام اساس سلطهی مردانه و تکجنسیتی این گروه فرو میپاشد.
ذهنیت طالبانی از زن، ذهنیتی عقبمانده، بدوی، قبیلهای و بیمار است؛ ذهنیتی که نه با اسلام رابطهای دارد، نه با تمدن، نه با عقل، نه با فطرت. آنان زن را نه بهعنوان انسان، بلکه بهمثابه تهدیدی برای نظم ساختهشدهی مردانه خود میدانند. برای همین است که نگاهکردن زن، لباسپوشیدناش، راهرفتناش، حتی پلکزدناش جرم تلقی میشود. آنان زن را چون آینهای میپندارند که چهرهی تاریک آنان را عریان میکند و برای همین تلاش دارند آن آینه را بپوشانند، بشکنند، از دید پنهان کنند. سخن از «چشم» در این خطبهها، در واقع سخن از بینایی است؛ گروه طالبان از زنِ بینا میترسد. زنی که ببیند، بفهمد، تحلیل کند، مخالفت کند و در برابر ظلم بیایستد. آنان زنی را میخواهند که تنها به پایین بنگرد، نه افق را بکاود؛ تنها در چارچوب گلیم خانهاش بماند، نه در میدان جامعه قدم بزند.
ادعای ذاکری مبنی بر اینکه خروج زن بدون محرم موجب لعنت خدا، فرشتگان و همهی مخلوقات میشود، از فقر فقهی و بیسوادی شدید دینی او حکایت دارد. چنین روایاتی یا جعلیاند یا مربوط به شرایط خاصی از تاریخ جاهلی و هیچ عالم بزرگ مسلمان در طول تاریخ چنین حکمی را بهصورت عام و مطلق صادر نکرده است. نه قرآن چنین حکمی داده، نه سنت معتبر، نه عقل آن را میپذیرد، نه اخلاق آن را توجیه میکند. بلکه برعکس، سنت اسلامی پر از نمونههاییست که زنان بدون محرم در عرصههای اقتصادی، علمی، اجتماعی و سیاسی حضور یافتهاند و حتی در صدر اسلام، زنانی چون خدیجه، عایشه و فاطمه زهرا در جامعه فعال بودند. پس این ادعا، صرفاً تلاشیست برای تحمیل زندان بر زن، بهنام خدا و چه ظلمی بالاتر از اینکه خدا را بهانهی اسارت انسان کنند.
گروه طالبان با این سخنان نشان میدهند که آنچه برایشان اهمیت دارد، دین نیست؛ قدرت است. آنان از دین چون تازیانهای استفاده میکنند برای سرکوب، نه برای هدایت. این دین نیست که از چشم زن میترسد، این طالباناند که از دیدن حقیقت وحشت دارند. دینی که قرآناش با «اقرأ» آغاز میشود، یعنی بخوان؛ و نبیاش میگوید: «طلب علم بر مرد و زن مسلمان واجب است»، نمیتواند زن را به یک موجود نیمهنابینا تبدیل کند. دینی که از زن در مقام مادر، همسر، دختر و شریک زندگی یاد میکند و او را مایه رحمت، مودت و محبت میداند، چگونه ممکن است او را در قالب زندانیای که حتی نباید دو چشماش باز باشد تعریف کند؟ آنچه طالبان بهنام دین عرضه میکنند، در حقیقت ایدئولوژی طالبانی است، نه اسلام؛ آمیختهای از قبیلهگرایی، بدفهمی دینی و میل بیمار به سلطهگری.
اینکه ذاکری در سخنرانیاش اعتراض به امر به معروف را «اعتراض به الله» نامیده، خطرناکترین نوع تزویر دینیست. این جمله یعنی طالبان خود را نماینده خدا میدانند؛ یعنی هرکس با گروه طالبان مخالفت کند، با خدا مخالفت کرده است. این عین شرک سیاسی است، که در آن یک گروه خود را معیار حق و باطل قرار میدهد. این همان تفکریست که داعش، القاعده و سایر گروههای تروریستی نیز داشتند و به همین دلیل خون هزاران انسان بیگناه را از آموزشگاه تا مسجد و از بیمارستان تا جاده، ریختند. خداوند، نه در انحصار طالبان است، نه در چارچوب تنگ ذهنیت ذاکریها. اسلام، با این خوانش طالبانی، غریبه است؛ اسلامِ پیامبر، اسلام عدالت، آزادی، علم و رحمت است، اسلام چادری سیاه، کوتهفکری و تازیانه هیبتالله و هیبتاللهباوران نیست.
بزرگترین فاجعه اما این نیست که ذاکری چنین سخنانی میگوید؛ بلکه آن است که تریبون رسمی بزرگترین مسجد کابل در اختیار چنین فردیست و این مسجد، که باید محل آگاهی، آرامش و اصلاح باشد، به منبری برای نشر جهل، تحقیر و نفرت تبدیل شده است. این نه فقط خیانت به مردم، بلکه خیانت به اسلام است. مسجد باید مرکز عدالت باشد، نه ابزار سیاست و اینکه ذاکری همزمان مشاور وزارت مهاجرین طالبان است، نشان میدهد که این سخنان نه صرفاً انحرافات فردی بلکه بازتاب رسمی سیاستهای ساختاری گروه طالباناست؛ سیاستهایی که بهطور سیستماتیک زن را حذف میکنند، جامعه را در جهل نگه میدارند و با ایجاد رعب، هرگونه صدای آزادیخواهی را خاموش میکنند.
گروه طالبان و سخنگویان مذهبیشان، تا وقتی زن را خطری برای نظم خود بدانند، در اصل خود را در برابر جامعه قرار دادهاند. زیرا جامعه بدون زن، مرده است؛ بدون صدای زن، ناقص است؛ بدون حضور زن، بیروح است. آنان با حذف زن، خود را نیز از مسیر تاریخ حذف میکنند. سخنان ذاکری، در حقیقت وصیتنامهی نظامیست که تنها با سرکوب زنده است و چون نتواند بیشتر سرکوب کند، فرو میپاشد و این فروپاشی نه دیر است، نه دور، بلکه اجتنابناپذیر است. تاریخ بارها ثابت کرده است که نظامهایی که بر پایه سرکوب، حذف، تحقیر و تحمیل بنا شدهاند، پایدار نخواهند ماند. سرکوب ممکن است موقتاً سکوت ایجاد کند، اما هرگز نمیتواند عدالت، مشروعیت و رضایت بیاورد. جامعه افغانستان، هرچند امروز زیر بار فشار و وحشت گروه طالبان نالان است، اما در عمق خود، خیزش آگاهی، مقاومت فرهنگی و عطش برای کرامت انسانی زنده و جوشان است.
سخنان ذاکری و امثال او، نه صدای دین، بلکه صدای مرگ یک تفکر پوسیده است. اینگونه گفتارها بیش از آنکه اقتدار گروه طالبان را تحکیم کنند، چهره حقیقی آنها را برای جهانیان عریان میسازد؛ گروهی که از زن، از عقل، از آگاهی، از زیبایی، از آزادی و از زندگی میترسند. آنان با بستن چشم زن، چشم جامعه را میبندند و با حذف صدای زن، خود را در تاریکی فرو میبرند. اما حقیقت این است که زن افغانستانی، با وجود دههها جنگ و ستم، هرگز خاموش نشده است. از زنان شاعر و معلم و دانشجو گرفته تا مادران دادخواه و دختران مقاومت، این ملت زنی را در دل خود دارد که «چشمش باز است»، هم به راه مینگرد، هم به آینده. این زن، نه با فتوا خاموش میشود، نه با تهدید ناپدید میگردد، و نه با چادریِ تحمیلی به زانو درمیآید. او زنده است، میفهمد، میبیند و روزی نهچندان دور، چشم در چشم ظلم خواهد ایستاد و خواهد گفت: «ما نیمی از این وطنایم؛ اگر نمانید، شما نخواهید ماند.»
بنابراین، باید با صدایی رسا گفت: «آنکه با زن میجنگد، با جامعه میجنگد. آنکه زن را کور میخواهد، خود کور است و آنکه از زن میترسد، از انسانیت میترسد.» این سخن، نه یک شعار بلکه عصارهی حقیقتی تاریخیست که بارها و بارها آزموده شده است؛ هر نظامی که زن را سرکوب کرده، در واقع پایههای خود را لرزانده و هر حکومتی که زن را از مشارکت در ساختن، دیدن، فهمیدن و تصمیمگیری محروم کرده، در نهایت خود را از نیمی از قدرت خلاق جامعه جدا کرده است.
نظام طالبانی، با تمام محدودیتها، تحمیلها و تریبونهایی مثل منبر مسجد عبدالرحمنخان، در مسیر نابودی است. نه فقط بهخاطر خشونتاش، نه فقط بهخاطر افراطگراییاش، بلکه به این دلیل ساده و بنیادین که حقیقت را نمیتوان تا ابد در حبس نگهداشت و زن حقیقتیست زنده، پویا و مقاومتگر. زیرا هیچ حکومتی نمیتواند تا ابد روی دو چشم بستهشده بنا شود؛ حکومتی که از چشم زن بترسد، در واقع از آگاهی، روشنی و آینده هراس دارد. زن، چشم جامعه است؛ اگر آن را ببندید، دیگر هیچکس راه را نخواهد دید و آنگاه که راه دیده نشود، نه پیشرفتی خواهد بود، نه امیدی، نه مشروعیتی، نه حتی بقایی. جامعهای که زناناش را خاموش میکند، دیر یا زود به خاموشی کامل فرو خواهد رفت؛ زیرا چشم اگر نبیند، دل اگر نفهمد، انسان اگر حضور زن را حس نکند، دیگر نه راه میماند و نه آیندهای است.