هاجره شهر میری!؟ روایت خواهر خواندگی با یک طالب ساعت ۹:۳۰ دقیقه صبح خزانی بود که برگهای ریخته از درخت صحن حویلیمان را جاروب میزدم که زنگ دروازه به صدا در آمد، برادر کوچکم