افغانستان، این سرزمین رنجکشیده با پیشینهای کهن و گنجینههایی پنهان در دل خاک، امروز در چنگال گروهی گرفتار شده است که نهتنها با هویت، آزادی و فرهنگ این ملت بیگانهاند، بلکه ثروتهای طبیعی آن را نیز بهگونهای سیستماتیک و بیرحمانه به تاراج گرفتهاند. شمال کشور، جایی که صدای مقاومت دیرینه در کوههایش طنینانداز بود، اکنون زیر بار ماشینهای حفاری و کاروانهای قاچاق سنگ و فلزات قیمتی، خُرد میشود. در چنین وضعیتی، آنچه بیش از همه تلخ مینماید، نه فقط غارت آشکار معادن، بلکه سکوت شرمآور و سکون خفتبار کسانیست که روزگاری خود را وارثان آرمانهای مردمی میدانستند که برای آزادی و کرامت جنگیدند.
معادنی چون «لاجورد بدخشان، طلا و زمرد پنجشیر، ذغالسنگ بغلان و منابع غنی تخار»، از جمله داراییهای زیرزمینیای هستند که در نظام اقتصادی سالم، میتوانستند چرخ توسعه کشور را به گردش اندازند، فقر را کاهش دهند، اشتغال ایجاد کنند و افغانستان را در موقعیتی راهبردی از منظر منابع طبیعی قرار دهند. اما امروز، این ذخایر ارزشمند، بدون هیچ قاعدهی قانونی، نظارت شفاف یا ساختار رسمی، به نفع گروههای تروریستی، شبکههای مافیایی و حلقاتی وابسته به کشورهای همسایه، مورد استخراج قرار میگیرند. بخش بزرگی از این ثروتها مستقیماً از مسیرهای غیررسمی به خارج از مرزها انتقال مییابد، بدون آنکه حتا یک افغانی سود آن وارد چرخه زندگی مردم گردد.
گروه طالبان با اشراف بر نبود ساختار منظم مدیریتی، خلای حکومت پاسخگو و پراکندگی صفوف نخبگان سیاسی و نظامی، توانستهاند با سهولت و بیهیچ مانعی، تسلط کامل خود را بر این معادن برقرار کنند. آنها نه تنها از این منابع برای تأمین مالی دستگاه جنگ و سرکوب خود بهره میگیرند، بلکه با اهدای امتیازهای سودآور به شرکتهای مرموز خارجی، عملاً حاکمیت ملی افغانستان بر منابعاش را زیر پا نهادهاند. معادن افغانستان، امروز به سکوی معامله برای بقای رژیمی تبدیل شدهاست که هیچ مشروعیت و مقبولیت مردمی ندارد.
در این میان، رهبران و چهرههایی که روزی بر گردههای همین مردم ستمدیده سوار شده بودند و نام خود را بهنام مقاومت و عدالت گره زده بودند، اکنون یا در مهاجرتی داوطلبانه و راحتطلبانه، در آسایشگاههای غرب لمیدهاند، یا در فضای مجازی، سرگرم ادعاهای بیثمر و تحلیلهای پوشالیاند. اینها همان کسانیاند که اگر اندکی از صداقت و غیرت قهرمانان واقعی در وجودشان بود، امروز در کنار مردمشان ایستاده بودند، فریاد میزدند، افشا میکردند و برای دفاع از میراث ملی قدمی عملی برمیداشتند. اما دریغا که سنگر آنها، امروزه صفحات پر زرق و برق شبکههای اجتماعی شده و نبردشان، به جنگ واژهها تقلیل یافته است.
مردم شمال، آنانی که تاریخشان با حماسه گره خورده و خاطرهشان آکنده از شهامت است، امروز در برابر این غارت عریان، یا با خشم خاموش به نظاره نشستهاند یا در سایهی تهدید و ارعاب، وادار به سکوت شدهاند. آنان شاهدند که چگونه زمینشان، سنگشان، کوهشان، به سود دشمنانشان استخراج میشود و جز گرد و خاک، هیچ سهمی برای آنها باقی نمیماند. صدایشان خفه شده، نه به دلیل ناآگاهی، بلکه بهخاطر اینکه پناهگاهی برای اعتراض ندارند، رسانهای برای بازتاب رنجشان نیست و رهبرانی که روزی وعدههای آسمانی میدادند، امروز خود را در لاک نفع شخصی و خاموشی سیاسی پنهان کردهاند.
این تاراج سازمانیافته، تنها از بین بردن منابع طبیعی نیست، بلکه نابودی فرصتها و آیندهایست که میتوانست با تکیه بر همین معادن، افغانستان را به کشوری خودکفا بدل کند. امروز هر تونل که در دل کوهها کنده میشود، نه به هدف آبادانی، بلکه برای مکیدن شیره جان زمین است. و هر کامیونی که سنگ قیمتی را از شمال بهسوی مرزها حمل میکند، حامل بخشی از هویت تاراجشدهی این ملت است. غمانگیزتر آنکه این فرآیند، در حالی جریان دارد که هیچ نهادی، هیچ صدایی، هیچ مبارزهای برای توقف آن وجود ندارد؛ و این دقیقاً همان خلائیست که غارتگران را جریتر و مردم را مأیوستر کرده است.
سکوت امروز، همان خیانتیست که فردا تاریخ دربارهاش داوری خواهد کرد. کسانی که در برابر این جنایت بزرگ لب فروبستهاند، اگرچه ممکن است در حال حاضر خود را از مخاطره دور ببینند، اما در وجدان بیدار تاریخ، بیتردید در صف خائنان خواهند ایستاد. خیانت به منابع ملی، خیانت به نسل آینده، خیانت به خون شهیدان و به خاکیست که به آن تعلق داریم. و چه دردناک است که این خیانت، گاه نه به دست دشمنان آشکار، که با سکوت مدعیان خودی انجام میپذیرد.
تاراج معادن شمال، فقط مسألهای اقتصادی یا زیستمحیطی نیست؛ این رویداد بهمثابه زخمی عمیق بر پیکر روانی ملت است. وقتی مردمی دریابند که سرمایههای طبیعیشان در برابر چشمانشان به یغما میرود و حتی رهبران سابقشان کوچکترین واکنشی نشان نمیدهند، پیوند احساسیشان با خاک و وطن گسسته میشود. این گسست، خطرناکتر از هر بمب و تهدید نظامیست. این همان لحظهایست که ملت، احساس بیپناهی میکند؛ و ملتی که احساس بیپناهی کند، آمادهی فروپاشیست. اما آیا همه چیز از دست رفته؟ هنوز نه. اما زمان اندک است. هنوز وجدانهایی هستند که میتوانند فریاد شوند؛ هنوز قلمهایی هستند که حقیقت را بنویسند و هنوز مردمی هستند که اگر صداقت ببینند، همراهی میکنند. نیاز است تا بار دیگر نخبگان، رهبران فکری، روشنفکران و رسانهها، مسئولیت تاریخی خود را درک کنند و از این سکوت مرگبار بیرون آیند. آنچه در شمال میگذرد، آزمونیست برای همه ما. آزمونی برای سنجش وجدان، تعهد و صداقت کسانی که روزی نام «مبارز» بر خود گذاشته بودند.
تاریخ، فراموش نمیکند. مردمی که امروز با لبان خشک و دستهای خالی، شاهد چپاول ثروتشاناند، فردا از رهبرانشان خواهند پرسید که در آن روزهای تاریکی، کجا بودید؟ چه کردید؟ چه گفتید؟ آیا حتی یک گام برای دفاع از این خاک برداشتید؟ و اگر نه، چه تفاوتی است میان شما و غارتگری که بیپروا زمین را درید؟ غارت معادن شمال، اگر امروز متوقف نشود، نهفقط فاجعهای ملی که نقطهی عطفی در انحطاط تاریخی ما خواهد بود. اما اگر امروز با صداقت، اراده و فریاد، علیه آن برخیزیم، شاید فردا هنوز امیدی باقی بماند. فردایی که در آن، فرزندان این سرزمین، بهجای خاکستر و سنگهای خالیشده، میراثی برای ساختن داشته باشند.