مسعود و مسئله قدرت در افغانستان؛ در چشم انداز اجمالی 

نویسنده: ناظر شهیر

من باری یک سخنرانی یک‌ونیم ساعته‌ی شهید احمدشاه مسعود را شنیده‌ بودم و آنرا تحلیل محتوا نمودم. در آن سخنرانی متوجه شدم که اشراف قهرمان ملی به کلان- تئوری‌های روابط بین‌الملل، نظم‌های جهانی، ژئوپلتیک، به‌ویژه تحلیل وی از پارادایم جنگ سرد و اینکه چگونه دولت‌ها می‌تواند با تکیه بر منابع داخلی به خود کفایی برسند، شگفت انگیز بود. من یقین دارم اگر او حد اقل تا یک دهه‌ی دیگر مجال زندگی می‌داشت، می‌توانست مناسب‌ترین الگوی توسعه و ملت‌سازی را برای افغانستان در نظام بین‌المللِ پسا یازده سپتامبر تعریف می‌کرد و می‌توانست به تعبیر خودش “افغانستان را به کشوری آباد، آزاد و مستقل” تبدیل کند. به چند دلیل؛

نخست؛ اینکه او از نظر رفتار شناسی سیاسی یک شخصیت عمل‌گرا، مستقل و با توانایی های مدیریتی خوب بود. بنا بر این، این پتانسیل می‌توانست در فرایند دولت‌‌سازی، مدیریت نظام، کاهش وابستگی‌های کشور، و رشد خود کفایی کشور موثر باشد.

دوم؛ اینکه جهان بینی سیاسی قهرمان تلفیقی از ملی‌گرایی دمکراتیک و  اعتدال‌گرایی دینی بود و اتفاقا این روایت بومی گمشده‌ی افغانستان بود. چون تجربه‌ی دو دهه روایت‌سازی نشان داد که نه ملی‌گرایی دمکراتیک به تنهایی می‌توانست کانتکست یکجا شدن تمام روایت‌های سیاسی در افغانستان باشد و نه تفکر مذهبی محض (البته این اعتدال گرایی مذهبی با آن فرم‌ تئوکراسی فرق دارد).

سوم؛ اینکه یازده سپتامبر و چند حادثه تروریستی دیگر در دار السلام و نایروبی و پیشگویی‌های مسعود از خطرات امنیتی آینده را نشان داده بود که افراط‌گرایی مذهبی تهدیدی بزرگی برای صلح و امنیت جهانی است و آن از افغانستان نشئت می‌گیرد و تنها روایتی که می‌توانست این تهدید را مهار کند تقویت و حمایت از اندیشه اعتدال گرایی مسعود بود. البته جهان بویژه آمریکا و اروپا، آنزمان که مسعود از خطر افراط گرایی مذهبی برایشان هشدار داده بود به این درک نرسیده بود و به اشتباه فکر می‌کردند که افراط‌گرایانی را که ما به دستان خودمان در برهه‌ای تاریخی جنگ سرد برساختیم و هر موقع هم که بخواهیم می‌توانیم روی این متغیر کنترل داشته باشیم. اما دو دهه‌ بعد به‌ویژه خروج ناتو از افغانستان، تبدیل شدن طالبان از یک گروه تروریستی و معادله امنیتی به یک معادله‌ی سیاسی و طرف مذاکره و همچنان تقویت دوباره القاعده در پناه طالبان نشان داد که آمریکا و ناتو در باتلاقی گیر ماندند که روزی خود برای اتحاد شوروی ساخته بودند و به این ترتیب کنترل خود را روی افراطگرایان از دست دادند. بنا بر این، تنها فرانسه اما پسان به این درک رسید و مسعود را به عنوان نماینده‌ی روایتِ اعتدال گرایی دینی شناخت و هر از گاهی از این گفتمان حمایت می‌کرد.

چهارم‌؛ احمدشاه مسعود می‌توانست با توجه به گذشته سیاسی و جهان بینی خود، حلقه وصلی میان تئوکراسی‌ها و دموکراسی‌های جهان باشد. برمبنای فرضیه‌ی تئوری جامعه امنیتی کارل دوویچ و همچنان درک کانتراکتیویسیتی از روابط و منافع کشورها، مسعود می‌توانست در تبدیل نمودن افغانستان به کانون یک جامعه امنیتی مشترک، این کشور را به مرکز تعادل منافع ملی تبدیل نماید. چون از نظر او تقویت روابط فرهنگی میان افغانستان و کشورهای همسایه در دستور کار قرار داشت.

پنجم؛ در سطح داخلی افغانستان، قهرمان ملی حلقه وصلی بود میان چهره‌‌های سیاسی با قرائت‌های سیاسی متفاوت. مذاکرات او با ظاهر شاه در روم و همچنان مذاکره او با طالبان در وردک، نشست‌های او با کرزی و همچنان اتحاد سیاسی او با هزاره‌ها و اوزبیک‌ها و پشتونهای میانه رو(اتحاد اسلامی سیاف و جریان سیاسی حاجی قدیر) نشان داد که او میتواند معیارهای شخصیتی یک تیپ و کرکتر ملی را داشته باشد. زمانی که پس از سرنگونی رژیم نجیب، روی کار آمدن دولت مجاهدین، جنگهای داخلی و سرانجام روی کار آمدن طالبان و شکل گیری مقاومت نشان داد که افغانستان شدیدا وارد یک دعوای قومی-ایدئولوژیک در حوزه قدرت سیاسی شده است. اینجا تنها انتخابی که می‌توانست افغانستان را از این بحران نجات ببخشد، ایجاد یک گفتمان ملی بود که موقعیت همه اقوام و جریان‌های سیاسی-ایدئولوژیک را بصورت عادلانه در ساختار سیاسی تعریف کند و مسعود داشت برای این کار تلاش می‌کرد. جیمز دابینز در کتاب‌اش “پس از طالبان” می‌نویسد: “دولت نوینی که بر پایه اصول تنوع قومی-سیاسی در کنفرانس بن در سال ۲۰۰۱ برای افغانستان شکل گرفته بود نتیجه‌ی آموزه‌های مسعود بود که باور داشت اگر بخواهیم از تکرار جنگهای داخلی جلوگیری کنیم راهی جز کنار آمدن با حلقه‌ی وسیعی از پشتونها(منظور یک اکثریت قابل ملاحظه‌ی قومی متداخل در قدرت سیاسی) نداریم.” چون منازعات قدرت در افغانستان نشان داد که در حاشیه‌ قرار گرفتن پشتونها از ساختار قدرت در افغانستان می‌تواند افغانستان را به سمت جنگ داخلی و فروپاشی سوق دهد.

در نتیجه باید گفت که برای شناسایی معضل امنیتی و هویتی افغانستان نیاز است مجموع سخنرانی های مسعود مورد تحلیل محتوا قرار گیرد. تا آنجا که من از مسعود و از سخنرانی های و پارادایمهای جهانی و ملی که مسعود در آن بزرگ شده بود، معضل اساسی افغانستان، معضل ایدئولوژیک و قرائت‌های مذهبی است. و امروز فغانستان در کش و قوس قرائت‌های مذهبی به تحلیل رفته است. در این میان گفتمان قومیت به عنوان نیروی تقویت کننده و متغیر متداخل در بحران سیاسی افغانستان عمل می‌کند و این مذهب و قرائت‌های مذهبی است که نقش متغیر مستقل را در بحران سیاسی کنونی افغانستان به‌ویژه پس از به قدرت رسیدن دوباره طالبان در افغانستان دارد.

بنا بر این، فقط یک روایت سیاسی از جنس اعتدال گرایی مذهبی و ملی‌گرایی دمکراتیک می‌تواند افغانستان را از بحران انحصار ایدئولوژیک قدرت نجات دهد؛ درست چیزی که جانمایه‌‌ی هرچند تئوریزه نشده و اما نقطه‌ی عزیمت شکل گیری جریان مقاومت است.

در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://paigah-news.com/?p=13709

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

آخرین اخبار