درباره مسعود و زندگی او، افکار و کردارش زیاد نوشته اند و گفته اند، لیکن آنچه کمتر به آن پرداخته شده، نگاه مسعود به روشنفکران جامعه و دیدگاه روشنفکران نسبت به وی است. در هرجامعه ای معمولاً افکار و جریانات متعدد، چه به موازات هم و چه در تقابل هم و هرکدام بر اساس اهداف مشخص شکل می یابند. جریانات بنیادگرایی، جهادی و روشنفکری، عمده ترین آنها در افغانستان بوده اند. برجسته ترین شخصیت از میان طیف جهادی بی تردید احمدشاه مسعود بوده و از سویی در بحث از روشنفکران می باید توجه داشت که در جامعه ما روشنفکران به مفهوم واقعی به تعداد معدود وجود داشته اند که مسعود با آنها میانه چندانی نداشته است. به همین لحاظ ما در این نوشته روشنفکران واقعی را به تنهایی نمی توانیم مورد ملاحظه قرار دهیم، لیکن تمامی مدعیان این قشر را می توان در قالب جریان روشنفکری و یا با درنظرداشت تقسیم آنان به روشنفکر عام و خاص، روشنفکران عام را در این نوشته مورد مداقه قرار میدهیم. ما در این نوشتار بر آنیم تا به جواب سئوالات ذیل دست یابیم:
۱- روشنفکر کیست؟ آیا یک مجاهد می تواند روشنفکر باشد؟
۲- مسعود که بود؟ هدف ومرام وی چه بود؟
۳- روشنفکر از نظر مسعود کیست؟ مسعود از نظر روشنفکران چگونه اند؟
۴- آیا مسعود و روشنفکران به درد هم خورده اند؟
۵-مسعود بیشتر از کدام جریان تأثیر پذیرفته است، بنیادگراها یا روشنفکران؟
روشنفکرعام و روشنفکرخاص
درباره روشنفکر زیاد سخن رفته اما تعریف واحدی از آن وجود ندارد. در جوامع در حال توسعه غالباً هر آنکس که تحصیلات عالی داشته باشد و یا شغل وی مرتبط با یک کار فکری باشد، روشنفکر به حساب می آید. در این گروه تمامی دانشمندان، داکتران، انجینران، معلمین، ادیبان و هنرمندان، تحت عنوان روشنفکر(عام) دسته بندی می گردند.
در کشور ما گاه روشنفکر به معنی انسان تحصیلکرده ضدمذهب و دین ستیز تعبیر گشته و گاه به دلیل تضاد با بنیادگراها، مترادف با کمونیست خوانده شده و در جامعه مذهبی ما معمولاً روشنفکران، در حاشیه و انزوا قرار داشته اند (البته بیشتر در بین مردم و نه درمراجع قدرت.) گاه آنان بر اساس مبارزات خود، به قدرت دست یافته اند لیکن بسیار زود در دام اختناق و استبداد گرفتار آمده و خود، تبدیل به چهره های مستبد گشته اند.
روشنفکر، متفکری است که برای ترقی جامعه، اندیشه های پیشرو خلق نماید. موسکا عقیده دارد که اگر یک طبقه اجتماعی وجود داشته باشد که آماده باشد منافع خصوصی خود را کنار بگذارد و خیر عموم را در نظر بگیرد طبقه روشنفکر است. روشنفکران در جنبشهای رادیکال و انقلابی در جهان، طی قرن بیستم نقش برجسته ای داشته و هنوز هم دارند. و همچنین آنان تمایل فراوانی به جنبشهای سوسیالیستی داشته اند. به اعتقاد باتامور، روشنفکران از آن نظر جذب جنبش سوسیالیستی گردیدند که در آن جایگاهی افتخارآمیز می یافتند و نیز تا اندازه ای نوعی سازمان اجتماعی را می دیدند که دارای برخی ویژگیهای مهم برای زندگی روشنفکری بود. یکی از خصوصیات مهم گروه نخبه روشنفکر این است که در بیشتر کشورها و بیشتر اوقات، یکی از ناهمگون ترین و نامنسجم ترین گروههای دیگر بوده و عقاید بسیار گوناگونی در مسایل فرهنگی و سیاسی نشان می دهند.
به هرحال، روشنفکر یعنی خلاق فکر و طراح اندیشه های سازنده، یعنی منتقد سیاستهای سنتی، اعتقادات سنتی، ساختار سنتی و افکار سنتی. البته این بدان معنی نیست که وقتی ساختار نو شد، وظیفه وی تمام شده باشد، بلکه کار روشنفکر انتقاد دائمی از وضع موجود است. برخی منورالفکران حزب دموکراتیک خلق دچار چنین توهمی شدند. یعنی وقتی به قدرت دست یافتند، رسالت خویش را پایان یافته انگاشتند. اما برخی دیگر به انتقادات ادامه داده و حتی در درون حکومت، منتقد حزب و حاکمیت شدند و عده ای هم تا حدودی گرایش به سمت جریان جهاد یافتند. در اینجا اکثراً مورد بی مهری قشر بنیادگرای جهادی قرار گرفتند. نیازی به نام بردن این بنیادگراها نیست. لیکن برخی از شخصیتهای جهادی آنان را کافر نگفته و از خویش نراندند. واقعیت امر این است که روشنفکران، انسانهای ضدمذهب و دین ستیز نیستند. انسان می تواند در عین حالی که دیندار است، روشنفکر هم باشد. روشنفکران مسیحی و یهودی، و روشنفکران دیگر مذاهب، سرمنشاء تحولات عظیمی برای جوامع شان بوده اند. در بررسی ظهور و پیشرفت جریان روشنفکری در غرب به خوبی نقش این قشر را در تحولات سازنده آن دیار به خوبی درمی یابیم. روشنفکران مسلمان هم، در جوامع اسلامی گاه سر برافراشته اند، لیکن به واسطه تقابل دائمی سنت و تجدد در این جوامع همیشه با چالش های عظیمی مواجه گشته و غالبا پس از ناکامی به انزوا رانده شده اند.
اما در افغانستان، روشنفکران در گذر زمان توانستند در هر مقطعی، هویت، رسالت و اصالت خویش را دریابند. چنانکه جنبش مشروطه خواهان اول، مشروطه خواهان دوم و روشنفکرانی که از سالهای ۱۹۳۳ تا ۱۹۶۴ رسالت خود را در بیداری و آگاهی ملت انجام دادند.
از سال ۱۹۶۴و با تعدیل و تصویب قانون اساسی افغانستان که در دوره صدارت داکتر محمد یوسف تدوین گردیده بود، روشنفکران با رسالت شان شامل تدوین تاریخ سیاسی خود شدند. احزاب سیاسی و مطبوعات آزاد همه برای تولید فکر، آگاهی و شناسایی جنبش روشنفکری نقش اساسی بازی نمودند. در دوره حکومت سردار محمد داود نیز روشنفکران از راههای مختلف نقش ایفا نموده اند. اما بنا به گفته میر محمد یعقوب مشعوف، قشری از روشنفکران وابسته به ایدئولوژیهای چپ و… که قدرت سیاسی را به گونه کودتا دست گرفتند؛ چنان عمل نمودند که نه تنها از جنبش روشنگری بریدند، بل یک نوع حاکمیت انحصارگونه سیاسی را در نهاد یک تشکیل سیاسی و ایدئولوژی سیاسی درجامعه حاکم نموده و متأسفانه لطمه ای بزرگ بر پیکرجنبش روشنفکری افغانستان وارد آوردند.
حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان (۲۷ آپریل ۱۹۷۸ الی ۲۸ اپریل ۱۹۹۲) واقعاً صحنه خوفناک و المناکی در تاریخ جنبش روشنفکری افغانستان رقم زد. پس از کودتای هفت ثور که سرآغاز خونبار اوراق تاریخ کشور می باشد، تغییر و تبدیلات اداری و عزل و نصب ها شروع شد. شعارهای انقلابی از طریق رسانه ها به اوج خویش رسید و بدگویی از ملّاها و اخوانی ها و اعضای گروه نهضت اسلامی شدت یافت. آنها سعی داشتند تا بافت سنتی جامعه را برهم بزنند، اصلاحات ارضی را براه اندازند و چهره های اسلام گرا را از میان بردارند. در این دوره به نام روشنفکر، استبداد، اختناق، میلیتاریسم، ترور، شکنجه، حبس و آوارگی و مصیبتهای فراوانی بر افغانان تحمیل گشت. به همین دلیل است که نیروهای مجاهدین، بنام ضدیت با کمونیسم و با اندیشه اسلامی برای مبارزه و جهاد وارد عمل شده و بناءاً بسیاری از حرکتهای روشنفکری را وابسته به حاکمیت حزب دموکراتیک خلق دانسته و کاسه و کوزه را بر سر آن شکستند. لیکن جامعه روشنفکری، منحصر در حزب دموکراتیک نبود و بر این اساس کثیری از روشنفکران افغانستان، جدای از دنباله روان وحاکمان خلق و پرچم به رسالت خویش اندیشیدند و به نحوی از انحاء با تمام ضیقی مناسبات، در مبارزه علیه دستگاه حاکمه واجنبی ها سهیم و شریک شدند. گروهی از آنان که وضعیت را در جنگ علیه دشمنان مناسب می دیدند، به گونه ای داخل جنگ مسلّحانه با رژیم حاکم گردیدند و چون از یک طرف مورد ضربات حکام خلقی و پرچمی و از جانبی هم در اثر اشتباهات گروه های بنیادگرای مجاهدین مورد خشم یا بی توجهی قرار می گرفتند نتوانستند بصورت یک نهاد واحد و مستقل روشنفکری، پیش برنده اهداف خود شوند. و بناءاً به گفته آقای مشعوف، یا به تشکیل سازمانهای نسبتاً ضعیف (مثل سازمان آزادی بخش مردم افغانستان ، سازمان آزادی بخش خلق افغانستان، سازمان پیکار برای آزادی افغانستان، کمیته تهیه و تدارک برای ایجاد حزب مارکسیست لنینیست، سازمان انقلابی وطن پرستان واقعی، شورای جانبازان انقلاب اسلامی افغانستان ودهها سازمان ریز و درشت دیگر) دست یازیدند و یا در جنگ احزاب جهادی با حاکمان حزب دموکراتیک خلق، همبستگی خویش را با جهاد اعلام داشته و در بین احزاب اعتدالگرای جهادی نقش ایفا نمودند.
با فراگیر شدن جنایات حزب دموکراتیک خلق و سرکوب شدید مخالفین، مخصوصاً اندیشمندان مذهبی ومخالفین دولتی و سپس آغاز تهاجم نیروهای اتحاد جماهیر شوری سابق، خیزش های مردمی برعلیه متجاوزین گسترش یافته و قیام مردمی جنبه سرتاسری گرفت. احمدشاه مسعود در آن زمان جوانی ۲۶ ساله بود.
مسعود کی بود و مرام وی چه بود؟
احمد شاه به سال ۱۳۳۱ در پنجشیر متولد شد. پدرش دگروال دوست محمد خان قوماندان امنیه ولایت هرات، هم صنفی و رفیق نزدیک سردار محمد داود بود. مسعود تحصیلات ابتدایی را در هرات و کابل گذراند و تحصیلات متوسطه را در لیسه استقلال کابل به فرجام برد. علیرغم تمایل قلبی به علوم نظامی براساس توصیه های نزدیکان، در پولیتخنیک کابل رشته انجینیری ساختمان را برگزید. با ورود به پولیتخنیک، با انجینر حبیب الرحمن یکی از فعالان نهضت اسلامی آشنا شد. این آشنایی تأثیر زیادی بر وی نهاد. آن زمان حبیب الرحمن، منشی نهضت و مسئول جلب و جذب افسران اردو بود. در پهلوی وی جوانی پر شر و شور بنام گلبدین حکمتیار هم، همکاری داشت. وظیفه ای که انجینر حبیب الرحمن به مسعود جوان سپرد، جلب و جذب پیلوتها یا خلبانان بود که وی با موفقیت، تعدادی از آنان را جذب نهضت نمود. پس از آنکه داودخان، حبیب الرحمن را گرفتار ساخته به محبس روانه کرد؛ وظیفه وی را گلبدین حکمتیار اشغال نمود. گلبدین ماجراجو بعدها چندبار دست به کودتای ناموفق زد که در نتیجه آن، بسیاری از اعضای نهضت، دستگیر و محبوس گشتند. برخی رهبران به شمول برهان الدین ربانی و حکمتیار به پاکستان کوچیده و پس از چندی مسعود نیز به آنان پیوست. مدتی بعد به دلیل نفوذ و تمایل آی.اس.آی به تأثیرگذاری بر جنبش افغانان مهاجر، نهضت اسلامی به دو شاخه (حزب جمعیت اسلامی و حزب اسلامی) منشعب گردید و سپس احزاب و ائتلافهای جدیدی شکل یافتند. در این زمان بدون تردید تمامی رهبران واحزاب، سخت متأثر از ایده های بنیادگرایی اند و مسعود نیز در آن هنگام یک جوان بنیادگرااست. جنبش اخوان المسلمین مصر تاثیر زیادی بر تفکرات رهبران جهادی داشته و احمدشاه مسعود هم بی گمان متأثر از این جنبش و رهبران اخوانی آن بوده است. به نظر می رسد که در ابتدا، قیام او هم علاوه بر ماجراجویی، فقط با همین انگیزه است؛ یعنی تأسیس یک نظام بر مبنای شریعت اسلامی.
مسعود بر اساس اعلام قیام عمومی برعلیه حکومت داودخان از جانب سران مجاهدین به سال ۱۳۵۴ به پنجشیر می رود. نتیجه این قیام به دلیل نا آگاهی مردم، شکست شورشیان است. مسعود هم دوباره راهی پاکستان می گردد. او گلبدین را متهم به خیانت می کند و حکمتیار هم استدلال می نماید که مسعود، راز قیام عمومی را به دولت افشا نموده است.
با خارج شدن مسعود از بین رهبران اخوانی و بنیادگرا، کم کم روند دور شدن از مفکوره های سنتی هم آغاز می گردد، با آنهم شروع و تداوم مبارزات وی در داخل کشور نیز دارای رویه ای بنیادگرایانه است. اما در ذهن و تفکرات وی به تدریج تحولی روی میدهد که به گمان اغلب صاحبنظران، مسعود سالهای پسین با احمد شاه سالهای جوانی بسی متفاوت می باشد.
جهاد و روشنفکری
مقوله های جهاد و روشنفکری در گذشته و حال، دو جریان متفاوت بوده اند، هرکدام از اصطلاحات مذکور، مؤلفه های مخصوص بخود را دارند. مجاهد و روشنفکرهرکدام دارای اندیشه ها، عملکردها، خصوصیات و مطالبات متفاوتند. یکی مرد سنگر است و دیگری مرد گفتار و قلم. شیوه های مبارزاتی هر کدام نیز بر اصول خاصی استوار است، البته این بدان معنا نیست که هر دو جریان، در تضاد و دشمنی هم قرار داشته باشند.
اگر روشنفکر را به مفهوم عام در نظرآوریم ، از میان مجاهدین افرادی را می توانیم در این گروه قرار دهیم ، مخصوصاً پس از قدرت یافتن طالبان و ظهور باورهای افراطی و مقدس مآبانه، گرایش به سمت مفاهیم روشنفکری و باورهای نوین در بین مجاهدین، رشد سریعتری یافت و به گمان اغلب، هرچه زمان بیشتر گذشت؛ گرایشات روشنفکری و تمایل به مفاهیم نو، در بین مجاهدین سابق واقعاً افزایش یافت. با این حال همه منورالفکران به هیچ روی از نظر سیاسی متعلق به یک جناح و جریان نبوده و نخواهند بود.
سیدمحمدگلابزوی، وزیر داخله افغانستان در دوره ریاست داکتر نجیب الله معتقد است که: “در بین مجاهدین، افراد روشنفکر زیادی وجود داشته اند و این طیف هم کمک زیادی به پروسه جهاد کرده اند”. داکترعبدالکبیر رنجبر نیز می گوید: “روشنفکر می تواند یک مجاهد باشد، میتواند یک روشنفکر مذهبی باشد. به اعتقاد وی، این گروه در دوره جهاد غالباً آواره بوده وحتی در جهاد هم سهم داشته اند، لیکن حضورشان چندان قابل لمس نبوده است، اما پس از کودتای هفت ثور اکثراً به بیرون رفته اند.” با این وجود، خانم ثریا پرلیکا معتقد است که اگر روشنفکران به جهاد رفته اند صادقانه نرفته اند، برای یک روز مبادا رفته اند، برای اینکه روزی به منافعی دست یابند.
با در نظر داشت ایده های فوق، بازهم روشن است که در مجموع و خصوصاً در دوران حکومت حزب دموکراتیک خلق، این دو جریان چندان با هم سازگار نبوده اند. روشنفکران حزب دموکراتیک خلق و مجاهدین سالها با هم در ستیز بوده اند. بناءاً در این دوره، بسیاری از آنان که با حزب حاکم نبوده اند، یا از بدنه حزب جدا گشته اند؛ یا مورد پذیرش احزاب تندرو جهادی قرار نگرفته اند؛ و یا اصولاً روشنفکران خودشان به هیچ وجه حاضر به همکاری با آنان نشده اند. احزاب افراط گرای جهادی به هیچ عنوان پایگاه و مأمن خوبی برای روشنفکران نبوده و این گروههای تندرو، تقریباً از وجود آنان تهی بوده اند. برخی احزاب اعتدال گرای جهادی توانستند قشری از ایشان را در خویش جذب نمایند. یکی از این احزاب، گروه تحت رهبری مسعود است. هرچند که مسعود خود متاثر از آیدیالوژی های اصولگرایانه است اما نقش شخص وی در جلب روشنفکران اهمیت اساسی دارد.
عبداللطیف پدرام، افراد زیادی را نام می گیرد که فقط به خاطر مسعود به جریان جهاد آمده اند و اگر فشار مسعود نمی بود جمعیت اسلامی آنها را نمی پذیرفت و روشنفکران هم به حزب نمی آمدند. ابراهیم امان نیز بدین باور است که “روشنفکرانی که در تنظیمات جهادی جایی برای خویش نمی یافتند، جایگاه خود را در کنار مسعود می یافتند. روشنفکران برای بقای فکر و بقای تئوری مسعود، نقش مهم و ارزنده ای داشته اند. مسعود روشنفکرانی را که در قالبهای قومی، منطقوی و… نمی گنجیدند را نگه داشت.” وی معتقد است که آمر صاحب خود به یک محور روشنفکری تبدیل شده بود چرا که اکثریت آنان را دور هم جمع نموده بود و بناءاً این ارتباطات گاه باعث جلب روشنفکران می گشت.
روشنفکر از نگاه مسعود
همانطور که قبلاً ذکر گردید، روشنفکران و مجاهدین هر کدام ویژگیها و عملکردهای خاص خود را داشته اند. روشنفکران به تناسب تخصص شان به یک نوع کار فکری پیوند دارند. آنان لزوماً انسانهای عملگرا نیستند، این گروه معمولاً اهداف خود را ازطریق زبان و قلم بیان می دارند و گاه تخصص خود را از طریق خلاقیتهای فنی به نمایش می گذارند. ویژگیهای خاص این گروه علاوه بر کار فکری، انتقاد است و تاختن بر عقاید سنتی و برنامه های ناکارآمد. آنان غالباً بین حوزه های دین وسیاست تفکیک قایل اند. بسیاری از اندیشمندان یکی از ویژگیهای این طبقه را همین خصلت سکولار بودن آنان ذکر می نمایند. آنان علاقه مند به تشکیل نهادهای مدنی و سیاسی هستند، خواستار جمع آمدن در مجموعه های همگون جهت ابراز نظر و تحلیل گری. روشنفکران غالباً دارای روح لطیف و شاعرانه اند، با خشونتها چندان سازگار نمی باشند و صد البته که کم و بیش ترسو هم می باشند. ترس و محافظه کاری خصوصیت انکار ناپذیر اکثریت روشنفکران است. خاصیت ارتجاعی که برای آنان قایل گشته اند؛ شاید نتیجه همین علت باشد. خانم پرلیکا می گوید: “برخی افرادی که ادعای مجاهد بودن دارند؛ زمانی که به ما می رسند کارت عضویت حزب دموکراتیک را نشان می دهند که ما روشنفکریم. آنها نمونه ای از روشنفکران مرتجع هستند.”
به هر صورت در سالهای نخستین جهاد کمتر کسی به یاد دارد که روشنفکران، مستقیماً در جنگ و جهاد سهم گرفته باشند. عبدالحفیظ منصور می گوید: « احمد شاه مسعود در سالهای اول جهاد به این جماعت توصیه می نمود تا آنان حتی الامکان در شهرها زندگی نمایند و به جبهه ها وارد نشوند چراکه اولا: آنان گاه بی مورد انتقاد نموده و بحث می کردند و ثانیاً: مسعود و جهاد به جنگجو ضرورت داشتند و اصطلاحاً ” لغت گوی” نمی خواستند. مسعود روشنفکران را توصیه می کرد تا حرفهایی که باعث تشنج بین مردم شود را بر زبان نیاورند. او معتقد بود که روشنفکران نسبت به اعتقادات دینی کم توجه هستند لیکن او درسالهای پسین پذیرفته بود که به اعتقادات این گروه، نماز خواندن و نخواندن آنان کاری نداشته باشد.» وی می افزاید که مسعود روشنفکر را یک آدم پر حرف و کم عمل می دانست که چنین روشنفکرانی دو خصلت بارز دارند: اول اینکه اینها بسیار کم ظرفیت هستند و دوم اینکه بی عمل می باشند و از جانب دیگر چون به این گروه شدیداً نیاز داشت، ایشان را آرام آرام در کار عملی وارد می نمود و از آنها کادرهای بسیار خوب می ساخت. روشنفکر از ابتدای همکاری با مسعود تا مرحله آخر، بسیار تفاوت می یافت. داکتر عبدالحی الهی که ابتدا محصل طب بود کم کم به معاونت جبهه رسید. شهید عبدالرحمن یک عضو استخباراتی قوی گردید و داکتر عبدالله تا سطح وزارت خارجه پیش رفت.
افراد زیادی از طیف روشنفکری را میتوان نام برد که مسعود ایشان را به یک قشرعملگرا مبدل ساخت. هرچند که آنان در بخشهای فنی ومهارتهای تخنیکی، مشاوره و جلب و جذب، مهارت داشته اند؛ لیکن در جنگ مستقیم و رویارویی با دشمن، روشنفکران بطور طبیعی نمی توانسته اند باری بر دوش بکشند.
عبداللطیف پدرام می گوید که: “در سال پایانی حکومت طالبان از مسعود پرسیدم؛ با اطرافیان چه میکنی؟ او که دغدغه روشنفکری ما را می دانست به من گفت: جبهات توسط همین مجاهدین و مردم که معمولا درس خوانده هم نیستند و بخاطر دین و ایمانشان می جنگند دفاع می شوند. اگر روشنفکران را در جنگ مستقیم قرار دهم، آیا آنان میتوانند در مقابل طالبان بجنگند؟ وی ادامه می دهد: مسعود انسان دگماتیک نبود اما اعتقاد داشت که وقتی در نبرد با دشمن، تمام انگیزه های سنتی را زیر سئوال ببری دیگر نمی توانی با دشمن بجنگی.”
شاید به همین دلیل باشد که مسعود جلسات و محافل مشورتی را با طبقات مختلف اجتماعی به شکل جداگانه برگذار می نمود. او طبقات اجتماعی را به ۴ گروه تقسیم نموده بود ۱- مجاهدین و قومندانان ۲- علمای دینی ۳- موسفیدان ۴- روشنفکران. طبیعی بود که یک عالم دینی با یک روشنفکر نمی توانستند به دور یک میز بنشینند و نظرات واحد بدهند و شاید هم یکدیگر را تحمل نمی توانسته اند. بناءاً وی هرگروه را به جای خویش میدان میداد. عبدالحفیظ منصور می گوید: ( مسعود برای جلب حمایتهای مردمی تابع سنتهای مردمی بود. در جامعه سنتی آنروز اگر از افراد و مناظر عکس گرفته می شد، یک مولوی سر به اعتراض برمی داشت که عکس گرفتن حرام است.
حتی نقل می کنند که در یکی از جنگهای چریکی، مجاهدین در منطقه ای رفتند که مردم آن بر اساس یک عادت سنتی، یکی از دندانهای خود را می کندند، رهبران و مجاهدین نیز به نشانه همنوایی با مردم و نفوذ در بین آنان، یکی از دندانهای خویش را می کندند.) طبیعی است که درمیان چنین مردمی، روشنفکران جایگاه مناسبی نداشته باشند. به هر صورت آنطور که منصور می گوید؛ این افراد واقعاً به درد مسعود و جهاد خورده اند. بیشترین اطلاعاتی که از دولت کمونیستی به او می رسید از طریق کارمندان دولت وخصوصا روشنفکران درون دولت بود. او با بسیاری از اندیشمندان خلقی و پرچمی ارتباط داشت. بعدها که جنگ پیشرفته شد و به تحصیل یافتگان نیاز پیدا گشت، او روشنفکر لغت پرداز را به متن جنگ برد. جبهه تحت رهبری وی اولین جبهه ای بود که بخش فرهنگی داشته و موج FM رادیو را راه اندازی نموده است. یگانه جبهه ای بود که با بهره گیری از متخصصین، به شکل سیستماتیک از شبکه استخباراتی و اطلاعاتی سود می برد. تنها جبهه ای بود که مخابره مخصوص جگوار داشت که برای تعلیم آن، گروهی ازافراد افراد درس خوانده به کار بود. این بدان معنی است که روشنفکران به درد مسعود خورده اند. یکی از وزرای کابینه داکتر نجیب می گوید: ( دگروال دین محمد برادر مسعود “که بعدها در پیشاور ترور شد” را زمانی که در زندان پل چرخی به همراه شش نفر از اعضای خانواده مسعود محبوس بود را خود از زندان خلاص کرده است.)
همچنان که روشنفکران به کار مسعود آمده اند، او نیز ایشان را بسیار تکریم می نموده است. پدرام قضایایی را مستند نقل میکند: “روزی یکی از قومندانان برجسته به یکی از ژورنالیستان سیلی زد، مسعود با ناراحتی فرمانده مذکور را به محبس فرستاد. خیلی ها واسطه شدند که قومندان صاحب، خلاص شود. لیکن مسعود می گفت : تا زمانی که خود نویسنده رضایت ندهد اجازه نمی دهم که او از زندان رهایی یابد. از آن پس کسی جرأت نداشت که به روشنفکران و ژورنالیستان توهین و تعرض نماید.” او قضیه دیگری را نیز بازمی گوید: “چند تن از قومندانان برجسته جمعیت اسلامی، لیست قریب به دوصد نفر از روشنفکران بدخشان را آماده می نمایند تا ایشان را دستگیر کنند، مسعود پس از مطلع شدن از موضوع، با جدیت اخطار می دهد که اگر کسی ازاین مجموعه کشته و یا زندانی شود، شما را درهمین جا محاکمه می کنم. وی زمانی که کابل را فتح نمود هرگز انتقام جویی نکرد و از خود انعطاف پذیری نشان داد. مسعود زندانی سیاسی نداشته و مجرم سرشناسی همچون اسدالله سروری را محاکمه و اعدام نکرد و با داکتر نجیب هم مدارا نمود.”
مسعود غالباً با روشنفکران مشورت می کرده است. یکی از این افراد که سابقه طولانی عضویت حزب دموکراتیک خلق را داشته است؛ به من گفت که، مسعود پس از ورود به کابل یکی از نزدیکانش را به دنبال من فرستاد. او گفت که به من کمک کن. گفتم : چه کمکی؟ گفت : همان کمکی که به داکتر نجیب الله میکردی. گفتم: چه کمکی به او می کرده ام؟ گفت به وی مشوره می دادی، به من هم مشوره بده. او از من نظراتی خواست و من به ارتباط موضوع، نظرات خود را به وی می گفتم.
اما در مجموع، بنا به گفته داکتر محی الدین مهدی، ( مسعود یک انسان متحول متکامل بود. همانطور که پس از ورود فاتحانه به کابل اعلام نمود که حکومت مجاهدین را براساس شریعت اسلامی و اساسات دینی بنیاد خواهدکرد، لیکن سالهای بعد و مخصوصاً پس از سفر اروپایی اعلام داشت که راه حل مسئله افغانستان، فقط انتخابات و دموکراسی است، همین قسم به ارتباط روشنفکر نظر داشت. اوایل، می گفت که روشنفکر مساوی است با برخی انحرافات، اما با گذشت زمان ایشان را فوق العاده تکریم نمود.)
ستیوکول نویسنده کتاب جنگ اشباح نیز می نویسد: مسعود دموکرات نبود که امریکایی ها و اروپایی ها از این کلمه برداشت دارند اما فهمیده می شد که در شرایط آرام پس از جنگ، او چنین خصلتی را از آن خود می ساخت… او انسان با حوصله یی بود که آمادگی کار با گروه های دیگر را داشت.
داکتر رنجبر هم نظری مشابه دارد جایی که می گوید؛ ( تغییرات بزرگی در دوران طالبان در ذهن مسعود بوجود آمد یک نوع باز نگری در افکار خود آورد که او توانست از انحصار دیوار بلند آیدیالوژیک قبلی برآید چراکه وی، گاه تحت تأثیر زنجیرهای آیدیالوژیک بود. او حتی علنی می گفت که اشتباهات زیادی را مرتکب شده ایم.) او می افزاید”مسعود گاه بسیار افسوس می خورد که چطور برخی روشنفکران چپی را از دست داد؟ از این مسئله به حیث یکی از اشتباهاتش یاد می کرد. ورود او به کابل بر اساس توافق وی با گروهی از روشنفکران حزب وطن بود.”
جای هیچ تردیدی نیست که مسعود به عنوان یک مجاهد و شخصیتی که برای تحقق شریعت اسلامی، سالها با افکار بنیادگرایی زیسته یا لااقل درحلقه بنیادگراهایی همچون استاد سیاف، استاد ربانی، یونس خالص، نورالله عماد و دیگر رهبران سنتی جهاد قرار داشته و ازجانب دیگر، سالها با حکومتی به ستیز برخاسته که با نام دموکراتیک خلق و ادعای روشنفکر محوری، روشنفکران و متخصصین زیادی را درون خویش داشته است، چه تصویری در اذهان آنان نسبت به وی موجود خواهد بود؟
با نگاهی اجمالی به نظرات اندیشمندان و روشنفکران داخلی و خارجی به سهولت در می یابیم که وی نسبت به دیگررهبران جهادی، جایگاه متفاوتی را دارااست. وی از معدود شخصیت های افغانستان است که اندیشمندان داخلی وخارجی در مورد او به زبان های مختلف گفته اند و نوشته اند. برخی نویسندگان او را در کنار اسکندر، ناپلئون و چگوارا به مقایسه گرفته و یکی هم او را آخرین پارتیزان قرن بیست دانسته است. اما وی به اعتقاد پدرام، بی تردید یک شخصیت کاریزماتیک یا فرهمند بود. “شخصیتهای کاریزماتیک قاعدتاً کم اتفاق می افتد که دوره های طولانی بتوانند ادامه دهند، یاکشته می شوند و یا بطور طبیعی از بین می روند، در نبود آنان خلاء بزرگی بوجود می آید. مردم شخصیتهای جایگزین او را معمولاً نمی پذیرند چراکه هیچ کس نمی تواند جای آنها را پر کند. لذا بحران ایجاد می شود”. وی این خلاء را چنین تشبیه می کند که، مردم روزگاری از نعمت روشنایی برق بهره برند و به ناگهان روشنایی برق مبدل به روشنایی شمع گردد، طبیعی است که خود باعث مشکلات و اندوه مردم می گردد. امّا واقعیت آن است که مسعود به دلیل پرداختن به فرماندهی و نظامی گری، وقت پرداختن به کار روشنفکری را نداشته است. ولی استعدادش را داشت، سواد خوبی هم داشت، شعر و ادب و نویسندگان و ادیبان را دقیق می شناخت.
داکتر عبدالکبیر رنجبر هم بدین باور است که مسعود خودش یک روشنفکر جهادی بود چرا که وی به آینده نظر داشت و معتقد به دموکراسی و انتخابات بود. هرچند که وی گاه دچار جزم اندیشی می شد، یک نوع از خود خواهی؛ که همین عامل گا ه باعث از بین رفتن تفاهمات می گشت. وی بعنوان نمونه از پشت پا زدن مسعود به تعهدات خویش به نیروهای چپ یاد می کند. یکی دیگر از اندیشمندان نیزمعتقد است که مسعود یک روشنفکر مسلمان بود، وی در اوایل، دیدگاه بنیادگرایانه داشت لیکن در جریان کار، آرام آرام متحول شد. پدرام دلیل این تحول را دو عامل می داند. اول اینکه بطور کلی جنبش اخوانالمسلمین در تفکرات و قرائتهای دینی خود باز بینی نمود و چون مسعود هم تحت تأثیر این جنبش می باشد، وی نیز تغییر می نماید. و ثانیاً ظهور ومطرح شدن اندیشمندانی همچون داکتر علی شریعتی در ایران، نجم الدین اربکان در ترکیه و… با تفکرات و برداشتهای نوین، یک نوع تحول دینی را به وجود آورد. برعلاوه، برخی افراد وابسته به جنبش های روشنگری از کشورهایی مثل ایران، ترکیه و برخی کشورهای غربی و عربی به جبهات مقاومت می آمدند و مسعود با ایشان ارتباط می گرفت و همین ارتباطات و مباحثات برای مسعود جذابیت و تازگی داشت.
به هر صورت، مسعود را می توان یک چهره مسلمان، اصلاح طلب ، اعتدال گرا و آزادی خواه دانست. برخی معتقدند که او هیچگاه تعصب مذهبی نداشته است.
به اعتقاد لطیف پدرام، تعصب مذهبی را بنیادگراهای سرشناس دامن می زدند. اومی گوید: امروز اگر تاجیک، هزاره ، ازبک و اقوام خورد و کلان ، ادعای رهبری داشته و مطالبه حقوق می نمایند، بزرگترین دستاورد مسعود است، او به یکباره یک باور و یک اعتقاد را شکست. اما به ارتباط این سخن که مسعود هیچگاه تعصب مذهبی نداشته است، داکتر مهدی کمی تامل روا میدارد؛ وی میگوید: مسعود پس از ورود به کابل، با یاران اخوانی خود که ازپیشاور آمده بودند ملاقات نمود، اخوانی ها سنی های متعصبند، یکی از دلایل برهم خوردن میانه مسعود با مزاری ودر مجموع ایتلاف جبل السراج، همین امر است. مسعود بعدا درکابل متحول شد.
و سرانجام، سخن سید محمد گلابزوی با وجود اینکه یکی از سران حزب دموکراتیک خلق بوده درباره مسعود را نقل میدارم که می گوید: ” مسعود یک آدم وطن پرست بود، یک آدم صادق بود، این خصلت در وجود اکثریت مجاهدین بود، آنان جان خویش را برای آرمان و وطن خود گذاشتند. بد نامی جهاد از جانب برخی از رهبران جهادی است… مسعود در طول جهاد و مقاومت هیچگاه به بیرون از وطن نرفت و در کشور خود جنگید. وی انسان سازمانده خوبی بود، وی بر خلاف روشنفکران، خودش کم حرف می زد و بیشترعمل می کرد.”
مسعود؛ بنیادگراها یا روشنفکران؟!
از دیگر جریاناتی که در افغانستان قابل تحلیل می باشد جریان قدرتمند بنیادگرایی است. نظام و ساختار سیاسی و اجتماعی و آیدیالوژیکی افغانستان، بر بنیان بنیاد گرایی بنیاد گذاشته شده است. اصطلاح بنیادگرایی در فرهنگ سیاسی به جنبشهایی اطلاق می شود که خواهان بازگشت به اصول و ریشه ها هستند. آنان اهتمام به تداوم قدرتها و مفکوره های سنتی و حاکمیت اصول و ارزشهای کهنه و فرسوده سیاسی،فرهنگی وآیدیا لوژیکی در اجتماع دارند. بنیادگرایی زائیده ناتوانی و درماندگی انسان در مقابل ارزشها، علوم و دستاوردهای نوین است. بنیادگراها هماره خواهان حفظ ارزشها، باورها و هنجارهای سنتی می باشند. اغلب بنیادگراها، سنت های جامعه و میراث پیشینیان را بدون کم و کاست می پذیرند و بر تطبیق آن اصرار می ورزند و کم ترین تمایلی به بازبینی آنها و یا مطابقت آنها با دستاوردها و علوم نوین ندارند. بر همین اساس است که در بسیاری محافل فکری از آنها به عنوان یک جریان عقل گریز یاد می شود که با تکیه بر روشهای کهنه به نفی اندیشه های نوین می پردازند.
جنبشهای بنیادگرای اسلامی در افغانستان، بیشتر از متفکران اسلامی در مصر، پاکستان، عربستان وایران متأثر بوده و الگو گرفته اند. تحجرگرایان طالبان، نمونه ای از این گروه هستند که سخت متأثر از مکاتب پاکستانی والگوی وهابیت سعودی بوده اند. برخی رهبران بنیادگرای برجسته مجاهدین هم از مکاتب و متفکران کشورهای فوق الذکر و خصوصاً جنبش اخوان المسلمین بهره برده اند. اجتماع افغانستان در گذرتاریخ، تحت سلطه رهبران سیاسی و مذهبی بنیادگرا، به مفکوره های منسوخ و فرسوده و سنتهای دیرین، پایبندبوده و دربرابر اندیشه های نوین موضع گرفته است. بعضاً رهبران محافظه کار و بنیادگرای سیاسی و مذهبی با اندیشه حفظ وضعیت موجود، بزرگترین مانع در جهت توسعه و نو آوریها بوده اند. و چون این گروه در بین اجتماع رگ و ریشه دوانیده اند، رها کردن جامعه از تارهای این بزرگواران و مفکوره های جزم اندیش آنان عملی بس دشوار و ناممکن به دیده می آید. بنیاد گرایی خاص جوامع مسلمان نبوده و در تمامی ملل به چشم می آید. اما به واسطه قوت و نفوذ بنیادگراها در جوامع اسلامی واقدامات تند وتیز آنان غالباً وقتی که این کلمه گفته می شود، سنت گرایان مسلمان به ذهن می رسد و صد البته بلا فاصله افکار به سمت تعصبات مذهبی می چرخد. در حالی که بنیادگرایی ، تنها در حیطه مذهب نمی باشد و قلمرو سیاست، فرهنگ و اجتماع را نیز دربرمیگیرد.
جای تردیدی باقی نیست که اطراف مسعود را اکثراً رهبرانی احاطه نموده بودند که وابسته به مفکوره های اخوانی گری بوده اند. اسلام آنان بر اساس برداشت های منسوخ است. این رهبران در دوره های مختلف درکنار مسعود حضور داشته اند، چه به شکل هم پیمان، چه به حیث قومندان و چه بسان ملا و موسفید. برخی از آنان به جمع طالبان پیوستند و گروهی نیز در کنار وی تا مدتها باقی ماندند. مطالبات ایشان جدا ازخواسته های شخصی، حاکمیت بدون چون و چرای سنتها است. و از جانب دیگر افرادی هم در کنار مسعود حضور دارند که متعلق به طیف نو جهاد اعم از تحصیلکردگان، متخصصین و روشنفکران اند که طبیعتاً آنان هم مطالبات مخصوص به خود را دارند، یعنی مسعود بعضاً دربین دو جریان قرار می گیرد. یکی بنیادگراها و دیگری روشنفکران عام. اما به راستی مسعود بیشتر از کدام جریان تأثیر پذیرفته، یا با کدام طیف بیشتر نزدیک بوده است؟
داکتر محی الدین مهدی استاد سابق دانشگاه می گوید: مسعود بسی با روشنفکران معاشرت داشت، با آنان مشوره نموده و احترام می کرد. نزدیکترین دوستان وی روشنفکران بودند. او از افرادی نظیر قانونی، عبدالله و دیگران نام می آورد، اما می افزاید: “در مقاطعی، بنیادگراهایی مثل استاد سیاف، نورالله عماد، وحید الله سباوون، احمد شاه احمد زی و … اطراف مسعود را گرفتند. وی معتقد است که احمد شاه مسعود گاه تحت تأثیر روشنفکران بوده و گاه تحت تأثیر بنیادگراها.”
اما منصور با رد این باور، اعتقاد دارد که رهبری مسعود بر اساس تأثیر پذیری از جریانی نبود چراکه ذاتاً وی به جریانات سیاسی، برتری فکری و عقلی خویش را نشان داده بود، او از هیچ کس چه بنیادگراها و چه روشنفکران تأثیرپذیر نبود. او همگان را احترام می کرد، چه پیر و چه جوان. این مسئله خصوصاً برای بنیادگراها این تصور را بوجود آورده بود که آمر صاحب ما را بزرگ و رهبر می داند. اما واقعیت آن است که او دید مثبتی نسبت به برخی بنیادگراهای سرشناس نداشت.از دید او اسلام این افراد در حرف و در ادعا خلاصه شده بود که در صحنه عمل دست کم زندگی خودرا آراسته نمی توانستند، چه رسد به اجرای یک کاراساسی در بین مردم. وقتی اخوانی می گفت، منظورش یک خشکه مقدس ویک آدم پرمدعا بود که از واقعیت های موجود چیزی نمی دانست. داکتر عبدالکبیر رنجبر هم می گوید: ” من فکر نمی کنم که مسعود تحت تأثیر بنیادگراهایی مثل (…) باشد چرا که یکی از خصیصه های وی این بود که فقط استفاده می کرد اما آلت دست کسی قرار نمی گرفت”. اما لطیف پدرام کمی فراتر می رود، وی بدین باور است که ” مسعود پیوسته در یک جنگ پنهان با بنیادگراها قرار داشت، شماری از رهبران بنیادگرا تلاش مستمرداشتند تا شخصیت مذهبی او را سبوتاژ کنند، مسعود اگر با آنان روبرو می شد، مشکلات زیادی برایش ایجاد می گشت. بناءاً وی بر اساس مصلحتها آنها را ازخود طرد نکرد و درکنارخویش نگاه داشت”. اما برخی بنیاد گراها طوری دیگر می اندیشند؛ قاضی محمد امین وقاد میگوید که مسعود را از خانواده نهضت اسلامی وبه عنوان یک بنیادگرا می شناسم. او یک جوان محصل بود وبخاطر اعتقاداتش هجرت کرد. به باور قاضی وقاد، مسعود تا آخر به همین مفکوره باقی ماند. او از روابط خود با مسعود مثال می گوید که آمر صاحب دوازده بار، وی، استاد سیاف ونزدیک به سه صد نفر همراهان آنان را در پنجشیر وشمالی مهمان نموده است. توجیه قاضی محمد امین وقاد از رابطه مسعود با روشنفکران، آنست که هرکس در راس یک جریان قرار بگیرد طبیعتا با هر طیف روابطی خاص می داشته باشد.
محمدخالد فاروقی رهبر حزب اسلامی نیز ایده ای مشابه به ارتباط مسعود دارد، او می گویدکه با مسعود از نزدیک آشنا بوده است، “من هم یک بنیادگرا بودم و او هم یک بنیادگرا بود، من سال اول هم اورا دیده بودم وسالهای آخر هم دیده بودم، او هنوز یک بنیادگرا بود”.
به هرحال به باور نگارنده، هرچند که برخی صاحبنظران احمدشاه مسعود را درکتله روشنفکران وبا تعبیر روشنفکر جهادی قرار میدهند لیکن او خود از کوچه روشنفکری زیاد عبور ومرور نکرده، اما روابط خوبی با آنان داشته است. مسعود یقیناً یک بنیادگرا بود، بنیادگرایی که به روشنفکر نیاز داشت وبه وی عشق می ورزید. مسعود نمی توانست از حصار باورهای آیدیالوژیک برآید. باوجود آنکه هر طیف سعی برآن دارد تا مسعود را به خود، نزدیکتر برشمارد، لیکن کل آنها در یک نکته اجماع نظر دارند که مسعود از هر طیف به تناسب ذهنیتها، خلاقیتها وتوانمندیهایشان بهره می گرفت وهرکسی را بر اساس سلیقه ونیاز خود بها می داد و جهت دهی میکرد. قدرت سازماندهی وی دراین راستا وی را به اعجوبه ای مبدل ساخته بود که بسیار زود شیر پنجشیر را به لقب «آمرصاحب» شهرت بخشید.