هر اتفاقی که زلمی خلیلزاد را عصبانی کند، بیتردید به خیر ملت افغانستان است؛ زیرا مردی که تمام عمر خود را در خدمت طرحهای بیگانه برای تضعیف استقلال کشور صرف کرده است، هرگز از چیزی ناراحت نمیشود مگر آنکه منافع ارباباناش به خطر افتاده باشد. خلیلزاد، چهرهی که در ظاهر نقاب دیپلماسی و سیاست بر چهره دارد، اما در باطن یکی از معماران اصلی و خطرناکترین پروژههای ضدملی در تاریخ معاصر افغانستان به شمار میرود. از دوحه تا نشستهای سازمان ملل و تا میز مذاکره با گروه طالبان، او همواره کوشیده است تا افغانستان را در حد یک «منطقه حایل» میان قدرتها نگهدارد؛ کشوری که نه ثبات پایدار بیابد و نه به استقلال واقعی دست یابد و همواره در مسیر وابستگی و ضعف سیاسی باقی بماند.
وقتی چنین شخصی از چیزی ناراضی میشود، باید دانست که آن رخداد، بر خلاف منافع پنهان شبکههای است که او نمایندگی میکند. خلیلزاد نه به ملت افغانستان وفادار بوده و نه به ریشههای فرهنگی و تاریخی این سرزمین احترام گذاشته است. در طول چند دهه فعالیت سیاسی، او همواره ابزار اجرای سیاستهای ایالات متحده در منطقه بوده است، اما تفاوتاش با دیپلماتهای رسمی امریکا در این است که او از درون این سرزمین برخاست و همین شناخت درونی را به سلاحی برای تسلط بیرونی تبدیل کرد. او در مذاکرات دوحه، گروه طالبان را از انزوای جهانی بیرون آورد، به آنان مشروعیت سیاسی بخشید و زمینه سقوط جمهوریت را فراهم کرد. چنانکه بسیاری از تحلیلگران باور دارند، امضای توافق دوحه در واقع سند تسلیم سیاسی افغانستان بود که بهدست خلیلزاد نوشته شد و پیامدهای آن هنوز در تمامی عرصههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشور قابل مشاهده است.
خلیلزاد با ابزار دیپلماسی و سیاست، گروه طالبان را از یک گروه شبهنظامی به بازیگری سیاسی تبدیل کرد که مشروعیت بینالمللی پیدا کرد، در حالی که هیچگاه به استقلال و ثبات ملت افغانستان اهمیت نمیداد. توافق دوحه نه تنها مشروعیت سیاسی گروه طالبان را تضمین کرد، بلکه زمینهی بازگشت آنها به قدرت و فروپاشی دستاوردهای جمهوری را فراهم ساخت. او با لبخند سیاست، خنجری در پشت ملت فرو برد و به جای صلح، فاجعهی ملی رقم زد که آثار آن هنوز در تمامی عرصهها ملموس است. نقش خلیلزاد در این میان، همواره پنهان و زیر نقاب دیپلماسی بود، اما پیامدهایش غیرقابل انکار و سرنوشتساز برای افغانستان باقی ماند.
خلیلزاد از بحران و هرجومرج بهره برد، از ویرانی قدرت ساخت و از جنگ تغذیه کرد. او سالها با واژهی صلح، جنگ را تمدید کرد؛ با شعار دموکراسی، دیکتاتوری گروه طالبان را نهادینه ساخت و با لبخند سازش، استقلال کشور را معامله کرد. این واقعیت نشان میدهد که خلیلزاد نه میانجی صلح بود و نه سفیر امید، بلکه دلال قدرتهای بیگانه بود که مأموریت داشت افغانستان را در وضعیت ضعف و وابستگی دائمی نگهدارد تا همواره محتاج بماند. نقش او در مشروعیتبخشی به گروه طالبان و ایجاد وضعیت بیثباتی مستمر، یکی از بزرگترین خیانتهای سیاسی در تاریخ معاصر کشور به شمار میرود و اثرات آن تا سالها بر ملت باقی خواهد ماند.
اما هر زمان که خلیلزاد از وضعیت موجود ناراضی میشود، باید آن را نشانهی مثبت دانست. خشم او بیانگر این است که توازنهای که برای ادامه سلطه غیرمستقیم امریکا و پاکستان و مشروعیت گروه طالبان طراحی شده بود، در مسیر ناکامی قرار گرفتهاند. هر بار که او در مصاحبهی شکایت میکند یا از روندهای سیاسی انتقاد میکند، به این معناست که مقاومت ملی و اراده ملت افغانستان دیگر با منافع مزدوران و گروه طالبان همسو نیست. خلیلزاد از مقاومت میترسد، زیرا یادآور قدرت و استقلال افغانستان است؛ از نسل جوانی که دیگر فریب چهرههای دوچهرهی و دلال قدرتهای خارجی را نمیخورد و به دنبال استقلال، عدالت و آگاهی است.
نسل تازه افغانستان دیگر شعارها و وعدههای توخالی خلیلزاد را نمیپذیرد و به دنبال استقلال، عدالت و آگاهی ملی است. هر حرکت مردمی که در آن بوی استقلال و حقطلبی میآید، تهدیدی است برای بازگشت دوباره خلیلزاد و حلقههای وابستهاش به صحنه سیاسی. او میداند که افغانستان دیگر مانند گذشته تحت تأثیر دیپلماسی دوگانه و ابزارهای نفوذ خارجیها باقی نمیماند و همین هراس، علت خشم مداوم اوست. در این میان، ملت افغانستان باید خشم او را به فال نیک بگیرد، زیرا هر عصبانیتی از سوی خلیلزاد به معنای شکست نقشههایی است که سالها سرنوشت کشور را در سایه گرفتند و مقاومت ملی اکنون راه خود را یافته است.
تاریخ، خیانتها را فراموش نمیکند و نام خلیلزاد برای همیشه در کنار کسانی ثبت خواهد شد که با هوای قدرت، وطن را فروختند. اما همین عصبانیت اکنون میتواند نشانهای از بازگشت توازن و پایان سلطه خارجیها و گروه طالبان باشد. هرچه خلیلزاد بیشتر عصبانی شود، نشانگر آن است که ملت افغانستان در مسیر استقلال و مقاومت، گامهای مؤثرتری برداشته و افق آینده روشنتر شده است. خلیلزاد تنها یک دیپلمات نبود؛ او ابزار خیانت و همکار مستقیم گروه طالبان بود، کسی که شناخت عمیقاش از افغانستان و مهارت در مذاکرات را به ابزاری برای مشروعیتبخشی به گروه طالبان و محدود کردن استقلال کشور تبدیل کرد.
با هر نارضایتی او، ملت افغانستان پیامی روشن دریافت میکند؛ مسیر مقاومت، استقلالخواهی و آگاهی ملی ادامه دارد و چهرههای مزدور و همکاران خارجی گروه طالبان دیگر نمیتوانند همان قدرت گذشته را داشته باشند. خشم خلیلزاد اکنون به نشانهی امید و بیداری ملت تبدیل شده است؛ نشانهی از آن که افغانستان میتواند خود، سرنوشت خود را بازپس گیرد و نسل جدید دیگر فریب پروژههای خارجی و مزدوران داخلی را نمیخورد. این عصبانیت، گواه شکست نقشههای است که سالها بر سرنوشت کشور سایه انداخته بود و امیدی است برای آیندهی که استقلال و مقاومت، پایههای اصلی آن خواهند بود.