داکتر نجیب الله؛ قربانی اعتماد بالای طالبان

۶میزان ۱۳۷۵- کلوپ جبل السراج (یکى از پایگاه‌هاى احمد شاه مسعود).
آفتاب بلند شده بود وحوالى ساعت هشت صبح بود که آمرصاحب هر طرف می‌تپید تا چند قوماندان را یکجا سازد و در بعضى نقاط باریک آب و دو سرکه بگرام خط دفاعى ایجاد کند.
زمانی‌که دو قوماندان را یک‌جاى ایستاده میکرد تا سایر قوماندانان را با آن‌ها گردهم نماید، قوماندانان اولى خودرا به شکلى از نظر آمر صاحب گوشه وپنهان میکردند.
این کار چند بار تکرار شد، نا پایدارى قوماندانان آمر صاحب را بیشتر خسته ساخت و به تیم مخابره مخفیانه دستور داد که مخابره ثابت دور بورد را به پنجشیر انتقال دهند.
به یکى از سکرتران دستور داد که به پیلوت‌های هلیکوپتر ها هدایت دهند تا استاد ربانى وحکمتیار را به تخار انتقال دهند.
صحنه‌یى جالب بود. متقاضیان همراهی با استاد ربانى شمار زیادى از وزیران ونزدیکان استاد شهید بودند، اما آمر صاحب صرف حکمتیار، بارکزى (وزیر صحت عامه وقت) و یک تن دگر را با استاد ربانى به طرف محل پرواز هلیکوپترها تنظیم کرد. تقلاى عاجزانه‌ی شمار زیادى از وزیران و به اصطلاح رهبران بخاطر هم سفر شدن با استاد ربانی ونا گزیری استاد ربانی در امر انتقال آنها جالب وتما شایی بود!
زمانی‌که آمرصاحب موتر حامل استاد ربانى را به طرف محل نشست هلیکوپترها مرخص کرد، نظرش به سید اسدالله مشکورى مسوول محافظت دفتر ملل متحد در کابل (محل پناهندگی داکتر نجیب)افتاد.
سید اسد الله که به دیوار کلوپ تکیه زده بود بادیدن آمر صاحب مى خواست خودرا استوار بسازد که آمر صاحب به نزدیکش رسید وپرسید که مهمانت (داکتر نجیب) چه تصمیم گرفت؟
سید اسدالله مشکورى با لهجه‌ی آرام از داکتر نجیب نقل قول کرد:
” شما بروید، سلام مرا به مسعود برسان وبرش بگو که من احسان فراموش نیستم”.
آمر صاحب باشنیدن پیام داکتر نجیب ناراحت شد و با علامت تاسف سرخودرا جنباند وگفت:
” اشتباه کرد، سخت اشتباه کرد، فکر نمی‌کردم اینقدر آدم خوش باور باشه، فکر کرده که طالبان اوره وزیر دفاع یا قوماندان فرقه میسازند، خبر نداره که پیش پیش جنگ طالبان به طرف کابل خلقى‌ها وISI است، کار خراب شد که نامد … خرابش میکنند”.
حدود نیم ساعت از صحبت آمر صاحب با مشکورى سپرى شده بود که خبر به دار آویختن داکتر نجیب رسید وکسى جرأت نمی‌کرد که این خبر را براى آمر صاحب بگوید تا این‌که یکى از سر گروپ‌های قطعه محافظت‌اش( قطعه کوماندو) خبر مرگ داکترنجیب را به آمر صاحب گفت و آمر صاحب با صداى خسته پرسید که احمدزى چطور شد؟
گفتند اوهم کشته شده. اما از چگونگى رویداد در همان لحظه روایات چند گانه به آمر صاحب ارایه کردند، اما آمر صاحب چند لحظه مکث کرد وگفت: ” از این وحشى ها توقع دیگرى نمی‌رود”.
پ ن:
۱. جنرال سید اسدالله مشکورى لله الحمد حیات دارد وتا چند سال پیش به صفت معاون ریاست محافظت رجال بر جسته وظیفه داشت.
۲- اگر در روایت من کدام اشتباه صورت گرفته باشد، دوستانی‌که حاضر صحنه بودند ودر قید حیات اند، از روى لطف تصحیح بفرمایند.
۳-این مطلب در همین صفحه نشر شده بود اما به دلیل نامعلوم از صفحه حذف شد است.
در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://paigah-news.com/?p=15779

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

آخرین اخبار