ادعای اخیر رسانههای وابسته به گروه طالبان مبنی بر حضور هبتالله آخندزاده، رهبر نامریی این گروه، در کابل و سخنرانی او در نشست مقامات طالبان، در حالی مطرح شده که هیچ سند و مدرک تصویری مستقل و قابل استنادی از این رویداد منتشر نشده است. این مسئله بار دیگر ماهیت مبهم، غیرشفاف و تبلیغمحور رژیم طالبان را برملا میسازد؛ رژیمی که در نزدیک به چهار سال گذشته حتی نتوانسته تصویری زنده و مستند از رهبر خود منتشر کند، اکنون تلاش دارد با بهرهگیری از شایعات کنترلشده، بحران درونیاش را پنهان و موجودیت فرسودهاش را زنده نگهدارد. این ادعای حضور، درست در زمانی منتشر میشود که شکافهای سیاسی، تشدید اختلافات میان جناحهای مختلف گروه طالبان و ناکامی در مهار بحرانهای اقتصادی و اجتماعی، پایههای این رژیم را بیش از هر زمان دیگر سست ساخته است. روایتسازی از حضور رهبر، بدون هیچ سند تصویری، بیش از آنکه دلیلی بر اقتدار باشد، نشانه ضعف، انزوا و ترس حاکمیت است؛ ترسی که در پیوند مستقیم با بحران مشروعیت، ناکارآمدی ساختاری و بیباوری عمومی به ادعاهای مذهبی و سیاسی این گروه قرار دارد.
گروه طالبان، از بدو پیدایش تا امروز، همواره کوشیدهاند تا حضور خود را با اتکا به مفاهیم تحریفشدهی دینی توجیه کنند. آنان با مصادرهی مفاهیمی چون شریعت، جهاد و امارت، نهتنها آموزههای اسلامی را به نفع استبداد و خشونت مصادره کردهاند، بلکه مشروعیت تاریخی علمای اسلامی را نیز در راستای اهداف سیاسی خود زیر سوال بردهاند. اینکه هبتالله آخندزاده در این نشست گفته است «سیاست افغانستان به دست علما و افراد صالح افتاده»، نه یک واقعیت دینی، بلکه یک ترفند ایدئولوژیک برای تثبیت انحصار قدرت است. در تاریخ اسلام، حضور علما در سیاست همواره با شرط عقلانیت، اجماع و عدالت همراه بوده است. آنچه این گروه بهنام دین عرضه میکنند، نه حکومت علما، بلکه حاکمیت افراطگرایان نادان و غیرپاسخگو است.
رژیمی که زنان را از آموزش، کار، ورزش و حضور اجتماعی محروم میکند، رسانهها را میبندد، خبرنگاران را بازداشت و شکنجه میکند، مردم را به جرم اعتراض محاکمه میکند و تنوع قومی و فکری را برنمیتابد، نمیتواند ادعای پیروی از شریعت و اخلاق اسلامی داشته باشد. در اسلام، حاکمیت بدون عدالت، بدون رضایت مردم و بدون شفافیت، فاقد مشروعیت است. فقه سیاسی اسلامی نه با خشونت و انحصار، بلکه با شورا، عدالت اجتماعی و رعایت حقوق انسانی معنا مییابد. گروه طالبان اما با تسلط نظامی و سرکوب، تلاش میکنند تا شریعت را به ابزاری برای سلطهگری، تبعیض و ترور تبدیل کنند.
حضور احتمالی هبتالله در کابل، در خوشبینانهترین حالت، اعترافی نانوشته به بحران انسجام درونگروهی طالبان است. گروهی که تا دیروز رهبرش را در حاشیه و در انزوا نگهمیداشت، اکنون برای کنترل وضعیت شکننده، ناگزیر شده رهبر را ولو در سطح ادعا، به مرکز قدرت بیاورد. این جابجایی ظاهری، نشانگر شکنندگی ساختار تصمیمگیری این گروه است؛ ساختاری که میان چندین جناح رقیب تقسیم شده؛ «شبکه حقانی، شاخه قندهار، برخی نیروهای باقیمانده از شورای کویته و فرماندهان میدانی با گرایشهای متفاوت». هر یک از این جناحها، ضمن اختلافهای عمیق سیاسی و مالی، در حال تقابل برای کسب منابع، جایگاه و مشروعیتاند.
در این میان، رسانههای وابسته به گروه طالبان با روایتسازی از وحدت درونی، تلاش دارند تا این گسستها را به شکل مصنوعی و تبلیغی ترمیم کنند. اما تاریخ به ما نشان داده است که هیچ رژیمی، با سرکوب حقیقت و تولید دروغ دوام نیافته است. تجربهی حکومتهای ایدئولوژیک، از شوروی سابق گرفته تا داعش و القاعده، نشان میدهد که بنیاد خشونت و ترور هرگز پایدار نمیماند، زیرا آنچه در دل انسانها ریشه دارد یعنی آزادی، عدالت، حقیقت و خواست زیستن انسانی را نمیتوان با گلوله خاموش کرد.
هبتالله در این نشست، در بخشی از سخناناش گفته است که «دشمن با تبلیغات میخواهد میان ما اختلاف بیندازد». این جمله، دقیقا بازتاب روانپریشی یک رژیم منزوی است که خود را در محاصره اعتراضهای مردمی، نارضایتی درونی، فشارهای بینالمللی و مقاومتهای فکری و سیاسی میبیند. دشمنتراشی یکی از مکانیسمهای شناختهشده رژیمهای سرکوبگر برای توجیه شکستها و سرپوش گذاشتن بر بحرانهای داخلی است. طالبان امروز دیگر نیازی به دشمن فرضی ندارند؛ آنها دشمنی را در رفتار خود با مردم، با زنان، با رسانهها، با علم و با حقیقت به نمایش گذاشتهاند. همین کافیست تا باور کنیم که افول آنها نه از بیرون، که از درون در جریان است.
افغانستان امروز، بهرغم سکوت تحمیلی، در حال زایش اندیشهای نو است. اندیشهای که مبتنی بر آزادی، عدالت اجتماعی، برابری جنسیتی و حکمرانی پاسخگوست. رژیم طالبان ممکن است فعلا بر فضای عمومی غلبه داشته باشد، اما در فضای ذهن و ضمیر مردم، بیش از هر زمان دیگر طرد شده است. نسلی که محروم از آموزش مانده، نسلی که شاهد تبعیض جنسیتی، قومی و فکری بوده، نسلی که رنج تبعید، مهاجرت و فقر را چشیده، اکنون آگاهتر، جسورتر و مصممتر از همیشه است. در دل این تاریکی، امید به بازگشت نور نهفته است و این امید، از متن همین ستم رشد میکند.
هزاران دانشآموز دختر که در خانهها درس میخوانند، روزنامهنگارانی که با خطر شکنجه حقیقت را مینویسند، استادانی که در خفا تدریس میکنند، شاعران و نویسندگانی که با زبان رمز، درد زمانه را میسرایند، همگی حاملان چراغ حقیقتاند. این چراغ، با ادعاهای پوشالی هبتالله خاموش نمیشود. همانگونه که تاریخ استبدادهای گذشته را به زانو درآورده، اینبار نیز بر استبداد طالبان غلبه خواهد کرد. باید با صراحت گفت که افغانستان نه به یک شریعت طالبانی، که به قانون اساسی مبتنی بر حقوق بشر، عدالت اجتماعی، آزادی بیان و تنوع فرهنگی نیاز دارد. افغانستان نه با حذف زنان، بلکه با مشارکت برابر آنان آباد میشود. نه با سرکوب رسانهها، بلکه با رسانههای آزاد و مستقل شکوفا خواهد شد. گروه طالبان، نه راه آینده، که بازتاب شکست گذشتهاند؛ گذشتهای که مردم افغانستان بارها هزینهاش را پرداختهاند و اکنون دیگر حاضر نیستند دوباره به آن بازگردند. اینکه هبتالله به کابل آمده یا نیامده، اهمیتی ندارد؛ آنچه مهم است، این است که مردم افغانستان بیدار شدهاند و این بیداری، آغازیست بر پایان استبداد.