عبدالحفیظ منصور
تاجیک ها در میان باشندههای خراسانافغانستان از نازلترین عصبیت برخوردار اند، و این امر ایجاب میدارد تا در مبارزهی قدرت از ابزار و برنامههای مناسب حال خود بهره ببرند.
تاجیکها نه بخاطر خون و نژادشان، بلکه به موجب بستر اجتماعی و فرهنگیشان عصبیت خود را از دست داده اند. شاید در سدههای بسیار دور که زندگی دیگری داشتند، عصبیت در میان آنها در وضع بهتری بود، اما اکنون وضع همین است که گفته آمد.
از دید ابن خلدون در جوامع سنتی، عصبیت هستهی اساسی قدرت است و هر قبیلهی که این خصیصه را دارا باشند، سزاوار سروری و حکمرانی است. از نظر او بادیه نشینی محیطی مناسب برای ظهور و رشد عصبیت میباشد، در مقابل شهر نشینی قاتل آن میباشد. مردمان بادیه نشین، درشت خو، قوی اندام، سخت کوش و در برابر ناملایمیها مقاوم اند. در میدان رزم دلیر، بی باک و در غارتگری و چپاول استاد اند. اما این صفات در میان شهر نشینها به ندرت دیده میشود .
در میان باشنهای افغانستان/خراسان به هر دلیلی که بوده تاجیک ها از لحاظ زمانی مقدمتر از سایرین در شهرها متوطن شده اند، به همین سبب نام دیگر آن ها در برخی از مناطق دهگان ( دهقان ) که معنای افراد متوطن و مسکن گزین را میدهد، در تقابل با کوچنشینی و صحرا نوردی میباشد.
از یکسو شهر نشینی تاجیکها را از یکسو نرم خو و اهل تساهل و مدارا بار آورد ه و انسان شهری کثرتگرا و اهل تعامل می باشد، در حالی که در محیط های بدوی یک رای، یک سخن، یک فرد، و یک فهم حکمرانی میکند و کسی غیر از آن را برنمی تابد. از جانب دیگر زبان پارسی به عنوان یک زبان تمدنی به احسان، انسان دوستی، عفو، ملایمت، شفقت و جوانمردی فرا میخواند، و ذهنیت پارسی زبان ها را از جنگ، کین و نفرت بر حذر می دارد. به گونه ی مثال :
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد وجان شیرین خوش است
و یا:
مکن هیچ بر زیر دستان ستم
که دستی است بالای دست تو هم
ویا:
چو بینی یتیمی سر افگنده پیش
مزن بوسه بر روی فرزند خویش
ویا :
تواضع کند هوشمند گزین
نهد شاخ پر میوه سربر زمین
ادبیات پارسی ما لامال از این توصیهها و اندرزهاست، و هر پارسیگو به هر سو مینگرد ،نصیحتی پندآموز میبیند و یا اندرزی حکمتآمیز میشنود، و همه نمیگذارند، تا خشم گیرند و انتقام جویند- البته مواردی است، اما در بسیاری موارد ادبیات پارسی بسان ترمز عمل می دارد. افزون بر آن، نقش شعر و ادبیات روانها را آرام می بخشد و اذهان را صیقل می دهد.
هانا آرنت در کتاب آیشمن در اورشلیم به نکتههای جالبی اشاره میدارد و آن این که، رییس گشتاپو آلمان، بدین دلیل مملو از قساوت بود، که با ادبیات بیگانه بود و از شعر و موسیقی لذت نمی برد. این نفوذ گستردهی شعر در میان پارسیگویان، اگر یکسو آنها را مهربان و مشفق بار آورده است، در مقابل عصبیت را در میان شان مضمحل کرده است؛ به گونهی که هر یکی خود را صاحب نظر، کارشناس، دارای حق رای میشمارند، از همین جاست که به شمار تعدادشان رای و نظر وجود دارد. جانب مقابل نه رهبر خود را می بیند، نه جلسه مشورتی برگزار می کند، همه به فرمان (مشر صاحب) سر تعظیم خم میدارند و از آن اطاعت میکنند.
من هیچ اعتقادی به فضل و کرامت ذاتی قومی باور ندارم، افراد نیکو شایسته از میان هر طایفه بر میخیزد. فضل و شایستهگی امر اکتسابی است، نه ذاتی، بنابراین هیچکس بخاطر تعلق قومی و زبانیاش نمی تواند، از امتیازی برخوردار باشد. ولی محیط اجتماعی و فرهنگی یک دسته از خواص و عادات را بر انسانها تحمیل میدارد، این انسان می تواند از هر قوم و تباری بوده باشد. در سالهای جمهوریت به همان پیمانه که جوانان هزاره به درس و آموزش روی آوردند، به همان مقدار عصبیت در میانشان آسیب دید. به گونهی که در حال حاضر تاجیکها و هزارهها از بیشترین تشتت برخوردار میباشند، برای من فرقی نمیکند، که توجیهات در این باب چه است؟ حاصل کار پراگندگی قومی در یک جامعه سنتی که در آن قدرت با ابزارهای سنتی حاصل می گردد، نه با وسایل مدرن.
شاید شماری از جوانان تاجیک از این گزاره تنفر داشته باشند، که گویا تاجیکها فاقد عصبیت اند، و اکنون وضعیت کنونی ما بهترین سند است از یکسو دشمن مسلحانه بالای ما هجوم میآورد، از پشت و پهلو جوانان خود ما با اظهارنظرهای نابجای شان اوضاع را به سود دشمن آشفته می سازند.
در چنین وضعی چه باید کرد؟
زمانی که گفته میشود، قومگرایی نه، پارهی از دوستان لب میگشایند. اما آن گاه که گفته می شود، خوب کار قومی آری. همه دست ها را بالا میکنند و اظهار نظر میکنند، غافل از این که قومگرایی ملزماتی دارد که تاجیکها از آن عبور کردهاند و در میان آن ها فردیت نضج گرفته است. شعار قومگرایی به کسانی میزیبد که تسلیمرای موی سپیدان خویش بوده، به سران قوم خود احترام نموده و مطیع فیصله آن هاباشند. قومگرایی با فردگرایی سازگاری ندارد، آن گونه که مدنیت در تقابل با عصبیت میباشد. قومگرایی را بگذار بر آنهایی که در همان وضعیت هستند، مناسبات زندگی خود را بر اساس فیصله قومی پیش میبرند، فیصله جرگهها برای آنها از شرع و قانون مهم پنداشته می شود، اما آن هایی که از سالهای مدید به اینسو بحث قانون و قانونمداری را مطرح کرده، از شایستهسالاری و حقوق شهروندی حرف میزنند، نمیتوانند در عین زمان مدافع منافع قوم خاصی هم باشند.
براساس آن چه گفته آمد، تاجیکها با شعارهای قومی بجایی نمیرسند؛ زیرا خود دارای عصبیت قومی لازم نیستند. عصبیت آن ها را بستر اجتماعی و فرهنگ پارسی بشدت آسیب رسانده است؛ لذا برای تاجیکها در کارزار قدرت ابزار مناسب فراقومی مانند آزادی خواهی، عدالتطلبی، برابری انسانی، و حقوق شهروندی می تواند جاگزین مناسب بوده باشد.




